English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English Persian
to read one a lesson کسیرا اندرزدادن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
Other Matches
do you know your lesson? ایادرس خودرامیدانید
do you know your lesson? درس خودرابلدهستید
to do a lesson درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
this was a lesson for him این برای او عبرت شد
to say a lesson درس پس دادن
lesson درس
lesson درس دادن به
lesson تدریس کردن
i learnt my lesson درسم را یاد گرفتم
lesson plan طرح درس
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
to learn one's lesson درس خود را روان کردن
object lesson درس علمی
the lesson began درس اغازشد
To teach someone manners ( a lesson ). به کسی ادب آموختن
To pull someones ear . To teach someone a lesson . کسی را گوشمالی دادن
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it. چوبش راخورده ام
Read out the letter. Read the letter aloud. نامه را بلند بخوان
to read over something چیزی را از اول تا آخر خواندن
to read through something چیزی را از اول تا آخر خواندن
read in ارسالی داده از منبع خارجی به کامپیوتر اصلی
to read too much into تفسیر ناموجه کردن
read only تنها خواندنی
read only فقط خواندنی
to read through something چیزی را کاملا خواندن
to read off از روی چیزی خواندن بلندخواندن
to read over something چیزی را کاملا خواندن
Read me right ... من را درست درک بکن ...
well-read با اطلاع
to read out بلند خواندن
read out بازخوانی
read بیت مشخصات فایل که وقتی تنظیم شود. مانع نوشتن داده جدید روی فایل یا ویرایش محتوای آن میشود
read وسیله یا مداری که داده ذخیره شده آن قابل تغییر نیست
read گیرندهای که سیگنالهای ذخیره شده روی رسانه ذخیره سازی مغناطیسی را می خواند و به حالت الکتریکی اصلی تبدیل میکند
read خطایی که در هنگام عمل خواندن رخ میدهد چون داده ذخیره شده آسیب دیده است
read مدت زمان بین وقتی که داده آدرس به رسانه ذخیره سازی فرستاده میشود و داده برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
read عملیات خواندن که در آن داده ذخیره شده پس از بازیابی پک میشود
read رسانه ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن است
read استنباط کردن
read تعبیر کردن
read بازخواندن
read خواندن
read قرائت کردن
read وسیله حافظه که در هنگام تولید داده روی آن نوشته شده بود و محتوای آن فقط قابل خواندن است
read تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند
read کانال حمل داده که در دو جهت حرکت میکند
well-read اهل مطالعه و تحقیق
well read با اطلاع
well read اهل مطالعه و تحقیق
read اسکن کردن متن چاپ شده
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read بازیابی داده از رسانه ذخیره سازی
read گیرندهای که میتواند داده از سطح رسانه ذخیره سازی مغناطیسی مثل فالاپی دیسک بخواند یا بنویسد
read ترتیب رویدادها برای ذخیره و بازیابی داده
I read through the letter. من این نامه را کاملا میخوانم.
scatter read پراکنده خوانی
scatter read دستیابی وخواندن داده ذخیره شده در محلهای مختلف
He can neither read nor write. نه می تواند بخواند نه بنویسد
Read the story فرم تریو
read/write خواندن- نوشتن
read time زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
read strobe بارقه خواندن
read pulse تپش خواندن
to sight-read something از روی ورقه [نت موسیقی] آلت موسیقی بازی کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
to read wrong اشتباه [ی] خواندن
write once read many چند بار بازیاب
to read one a lecture کسیرا سرزنش کردن
to read between the lines معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
to read a book کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
write once read many چند باربخوان
lip-read لب خواندن
destructive read خواندن مخرب
destructive read out بازخوانی مخرب
digital read out نمایش داده ها توسط الات دقیق بصورت دیجیتالی و نه توسط حرکت عقربه روی صفحه مدرج
he can read the sky ستاره شناس است
he cannot read or write خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
he could read the future خواندن ونوشتن نمیداند سوادندارد
he read other than distinctly شمرده نخواند
he read other than distinctly همه جورخوانده جز شمرده
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
deep read با اطلاع
deep read بسیار خوانده
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip read لب خواندن
sight read بدون مطالعه قبلی خواندن
sight read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-read بدون مطالعه قبلی خواندن
sight-read بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
reed or read شیر دادن
backward read یک نوع مشخصه موجود دربعضی از سیستمهای نوارمغناطیسی که در ان واحدهای نوار مغناطیسی باحرکت در جهت معکوس می توانند داده ها را به حافظه کامپیوتر منتقل کنند
i had a quiet read که باارامش چیز بخوانم
i read him to sleep برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
read ink ink nonreflective
write once read many یکبار نویس
read only memory حافظه فقط خواندنی
read mostly memory حافظه بیشتر خواندنی
read head هد خواندن راس خواندن
read only storage انباره فقط خواندنی
nondestructive read خواندن غیرمخرب
read head نوک خواندن
read head نوک خواننده
commonly read paper روزنامه کثیر الانتشار
read/write head هدخواندن- نوشتن
I premise that you did read this article. من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
read write privilege امتیاز خواندن- نوشتن
read write head نوک خواندن و نوشتن
read restore cycle چرخه خواندن و ترمیم
I assume that you did read this article. من فرض میکنم که شما این مقاله را خوانده اید.
read/write head نوک خواندن / نوشتن
to read people's hands کف بینی کردن
programmable read only memory حافظه برنامه پذیر فقط خواندنی حافظه تنها خواندنی برنامه پذیر حافظه فقط خواندنی قابل برنامه ریزی
fusible read only memory MORP که از ماتریسی از اتصالات موجود تشکیل شده که به طور انتخابی به برنامه وصل می شوند
direct read after write خواندن مستقیم پس از نوشتن
read/write file فایل خواندنی / نوشتنی
the bill was read for the first time شور اول لایحه تمام شد
To read someone s mind (thoughts). فکر کسی را خواندن
Every one is supposed to know to read and write . فرض بر اینست که هر کس خواندن ونوشتن را می داند
read/write memory حافظه خواندنی / نوشتنی
control read only memory حافظه فقط خواندنی کنترلی
read the riot act <idiom> به کسی هشدار دادن
read write cycle چرخه خواندن و نوشتن
read-only memory (ROM) module خواندنحافظه
electrically erasable read only memory حافظه الکترونیکی پاک شدنی فقط خواندنی
the heart's letter is read in the eyes <proverb> رنگ رخساره نشان می دهد از سر ضمیر
scatter read gather write خواندن توزیعی و نوشتن تجمعی
erasable programmable read only memory eprom
He has read the book from cover to cover . کتاب رااز اول تا آخر خوانده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com