Dictiornary-Farsi | to rush any one into danger | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 76 (6 milliseconds)

English	Persian
to rush any one into danger	کسیرا بخطر کشانیدن


Other Matches

rush	هجوم بردن
Why all this rush ?	عجله ات برای چیست ؟
to rush at	یورش یاحمله کردن به
rush	حمله کردن هجوم با عجله
rush	یورش کردن
rush	برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush	جویبار
rush	جوی
rush	ازدحام مردم
rush	نی بوریا
in a rush <idiom>	عجله داشتن
rush	بوریا انواع گیاهان خانواده سمار یک پر کاه
rush	جزئی
rush	حمله یورش
rush	حرکت شدید
to rush a bill through	لایحهای راباشتاب ازمجلس گذرانیدن
it is not worth a rush	به بشیزی نمیارزد
rush-hour	وقت پررفت و آمد
to rush a stream	از نهری تند گذشتن
pass rush	حمله مدافعان به پاس دهنده
rush-hour	ساعت پرمشغله
rush candle	شمع پیزر فتیله
rush root	ریشه ایرسا
sweet rush	گور گیاه
there is a rush for the papers	مردم را برای خرید روزنامه هجوم میکنند
rush root	ریشه اریسا
During the rush hours.	درساعات شلوغی [پر رفت وآمد پر ترافیک]
He came over here in a mad rush.	او [مرد] با کله اینجا آمد.
club rush	بته لویی
bog rush	گورگیاه
rush-hour	ساعت شلوغی
to p anyone through danger	کسی را از خطر رهایی دادن
danger	خطر
danger	به خطر افتادن
i dont care a rush	مرا هیچ پروایی نیست
rush-hour traffic	ساعت شلوغی ترافیک
rush-hour traffic	وقت شلوغ رفت و آمد
danger sticks	نانچیکوهات [ورزش] [کونگ فو]
There's no danger of that happening again.	خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
smell danger <idiom>	از خطری پیش آگاه شدن [اصطلاح مجازی]
danger money	مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
Our lives are in danger.	جانمان درخطر است
danger of flooding	خطر سیل
Better face in danger once than to be always in da. <proverb>	مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
to redress danger	جبران خسارت کردن
danger was imminent	خطر تهیدمیکرد
danger area	منطقه خطر
danger space	فضای هوایی خطرناک
danger space	فضای خطرناک
danger signal	اژیرخطر
danger signal	اژیر یا بوق اعلام خطر
danger close	خطرنزدیک است
danger close	خطر نزدیک
danger buoy	بویه خطر
danger bearing	سمت خطر
danger bearing	سمت خطرناک
danger was imminent	خطر نزدیک بود
danger zone	منطقه خطر
danger area	منطقه خطرناک
to incur danger	درخطر افتادن
to incur danger	خودرادر خطر انداختن
to guard against danger	مواظب خطر بودن
safe from danger	محفوظ از خطر
reckless of danger	بی پروا ازخطر
subjected to danger	در معرض خطر
liable to danger	در معرض خطر
lead out of danger	با راهنمایی از خطر رهانیدن
i warned him of danger	او را از خطراگاهی دادم
i reck not of danger	من باکی از خطر ندارم
To tramp the streets . To rush uselessly.	سگ دوزدن
isolated danger mark	علامتعایقدارخطر
danger warning level	مقدار موجودی کالا که میبایست همیشه در انبارموجود باشد
danger warning level	حداقل موجودی
Red light is a signal for danger .	چراغ قرمز علامت خطر است
I stayed in concealment until the danger passed.	خودم را پنهان کردم با خطر گذشت

to rush any one into danger

کسیرا بخطر کشانیدن