English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
Other Matches
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home . هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
to send upon an e به سفارت اعزام کردن
send up بزندان فرستادن
send up زندانی کردن
send-up بزندان فرستادن
send-up زندانی کردن
send ارسال نمودن
send on جداگانه فرستادن
send فرستادن
send روانه کردن
send گسیل داشتن
send اعزام داشتن
send ارسال داشتن
send مرخص کردن
send out صادر کردن
send out دادن
send away روانه کردن
send away جواب دادن
send down دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
send down اخراج کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
send in فرستادن
send away for something <idiom> تقاضا نامه نوشتن
send up <idiom> حکم به زندان انداختن کسی
send in رهسپار کردن
send in وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
to send off مشایعت کردن
to send off فرستادن
send only فقط فرستادنی
send out فرستادن
send out اعزام کردن
send out اعزام
send away for سفارش دادن
to send out برگ کردن
send off همراهی
send off مشایعت کردن
to send upon an e مامور سفارت کردن
to send one to the right about کسی را روانه کردن
to send off فرستادن
to send down بیرون کردن
to send away اعزام داشتن
to send away روانه کردن
to send one to the right about عذر کسی را خواستن
to send out برگ دادن
send off ایین بدرود ودعای خیر
send off حرکت اسبها از دروازه شروع
send off اخراج بازیگر
send-off اخراج بازیگر
send ایفاد کردن فرستادن روانه کردن
send-off حرکت اسبها از دروازه شروع
send-off ایین بدرود ودعای خیر
send-off همراهی
send-off مشایعت کردن
send on duty مامور کردن
Send them in two at a time . آنها رادو تا دوتابفرست تو
i will send him my book کتاب خود را برای او خواهم فرستاد
to send a message پیام فرستادن
send in one's paper استعفای خود را دادن
to send a message پیغام د ادن
Can you send a mechanic, please? آیا ممکن است لطفا یک یک مکانیک بفرستید؟
to send mad دیوانه کردن
to send something to my friend چیزی را به دوستم فرستادن
to send word خبردادن
send it by post با پست انرا بفرستید
send someone packing <idiom> گفتن ترک کسی
to send down rain باران فرستادن
request to send تقاضای ارسال
send a letter نامهای بفرستید
send a letter کاغذ بدهید
send back پس فرستادن
send back برگرداندن
to send back پس فرستادن
to send in one's papers کناره گیری از کار کردن استعفا دادن
to send back برگرداندن
to send for a person پیغام برای کسی فرستادن که بیا
to send for a person عقب کسی فرستادن
to send for a person بی کسی فرستادن
please send me the p papers خواهشندم سوابق یاپرونده انرابرای من بفرستید
send-offs حرکت اسبها از دروازه شروع
Send To command دستور منو در منوی فایل یک برنامه کاربری ویندوز که به کاربر امکان ارسال فایل یا داده موجود و در برنامه به برنامه دیگر میدهد
send word پیغام دادن
to send a message to somebody پیامی به کسی فرستادن [سیاسی یا اجتماعی]
to send to glory راحت کردن
to send to grass زمین زدن
to send to grass بچرافرستادن
send word خبر دادن
send word for him پیغام برای او بفرستید
send-ups زندانی کردن
send-ups بزندان فرستادن
to send to the press برای چاپ فرستادن
to send word پیغام دادن
send yaghting مسابقه با وسیله بادباندارروی شن و ماسه
send-offs ایین بدرود ودعای خیر
send-offs همراهی
send-offs اخراج بازیگر
Please send me information on ... خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
send sailing مسابقه با وسیله بادبان دارروی شن و ماسه
send round فرستادن
send only device دستگاهی شبیه یک ترمینال که قادر است داده ها را به کامپیوتر ارسال کند ولی نمیتواند داده ها را از ان دریافت کند
send-offs مشایعت کردن
to send out an odour بو دادن
clear to send ترخیص به ارسال
to send someone packing کسیرا روانه کردن
send round دور زدن
to send someone packing عذر کسیراخواستن
to send to glory کشتن
keyboard send receive صفحه کلید ارسال- پذیرش
to send round the hat برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن
To drive (send) somebody mad. کسی را دیوانه کردن
to send soldiers into the streets سربازان را به خیابانها فرستادن
to send things flying [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
Can you send a breakdown lorry, please? آیا ممکن است لطفا یک جرثقیل بفرستید؟
to send on fools errand پی نخودسیاه فرستادن
automatic send/reciever ارسال و دریافت خودکار
Use this command to send the output to a file instead of to the screen. برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید.
To hold out ones begging bowl . To send ( pass ) round the hat . کاسه گدایی دست گرفتن
may i see you home? اجازه دهید شمارابخانه
may i see you home? برسانم
home خانه
third home بازیگر مهاجم
at home پذیرایی در ساعت معین
home like خانگی
Is there anybody at home ? Anybody home ? کسی منزل هست ؟
home منزلگاه
home که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home محل زندگی کسی
home اولین رکورد داده در فایل
On my way home. . . اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
home like وطنی
home like راحت
home زادبوم
come home کشیده شدن لنگر به طرف ناو
home وطن
home میهن
home سرزمین پدر و مادر
It came home to me. به نظرم رسید.
nobody home <idiom> فکرش جای دیگر است
It came home to me. به فکرم رسید.
at home <idiom> درخانه
home کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
On my way home. . . سرراهم بمنزل ...
home جا به داخل لوله راندن
home میهن
home بطرف خانه
home خانه دادن
home شهر بخانه برگشتن
home اقامت گاه
home میهن وطن
home مرزوبوم
home help کمکحالبیمار
home منزل
WI'll you take me home? مرا به منزل می رسانید ؟
home وطن اسایشگاه
home ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home بازی
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home وطن
home زمین خودی
I'll be at home today . امروز منزل خواهم بود
home towns زادشهر
Home appliances لوازم خانگی
Home appliances وسایل خانگی
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
home-made <adj.> خانگی
home-made <adj.> در خانه ساخته [تهیه] شده
home town زادگاه
home truth حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
home town خاستگاه
home town زادشهر
Home Secretary مسئولدفتر
home towns شهر موطن
home towns زادگاه
home towns خاستگاه
home-grown خانگی
home-grown محصول خانه
take-home pay مزد پس از کسر مالیات و غیره
take-home pay حقوق خالص
take-home pay مزد خالص
take-home pay خالص دریافتی
home plate صفحهبازی
home straight خطمستقیموسطبازی
stately home خانهاشرافی
Try to be home before dark. سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
home ground آشنا بهمحیط
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
home time زمانیکهمدارستعطیلمیشود
home address آدرس منزل
You have my home address. شما آدرس من را دارید.
Theres no place like home . <proverb> هیچ جا مثل خانه نمى شود .
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
What is your home address? نشانی منزلتان چیست ؟
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
He came straight home. صاف آمد خانه
tumble home خم درونی
we sang them home ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com