Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
to serve at table
پیشخدمتی کردن
Search result with all words
serve at table
پیشخدمتی کردن
Other Matches
He banged the table with his fist . He thumped the table .
با مشت کوبیدن روی میز
serve someone right
<idiom>
تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
to serve one s a
دوره شاگردی خودرابه پایان رساندم
serve
نوبت
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serve
کفایت کردن
serve
رفع کردن براوردن احتیاج
to serve ad an example
سرمشق شدن
to serve out
بخش کردن دادن
serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
to serve up
گذاردن یادرفرف ریختن
to serve as something
به کار رفتن به عنوان چیزی
to serve one out
تلافی بسر کسی دراوردن
serve
خدمت کردن به
serve
بکار رفتن
serve
بدردخوردن
serve
خدمت کردن
serve
توپ رازدن
serve
خدمت انجام دادن
serve
سرو زدن
serve
نخ پیچی کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
در خدمت بودن
serve
خدمت ارتشی کردن
serve
سرو
to serve something
غذا
[چیزی]
آوردن
serve time
در زندان به سر بردن
to serve a subpoena on
با خواست برگ فراخواندن احضاریه برای
to serve a subpoena on
فرستادن
to serve apprenticeship
دوره شاگردی
serve one a trick
بکسی حیله زدن
serve a sentence
به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
to serve oneself
از خود پذیرایی کردن
serve time
درزندان بسر بردن
serve time
<idiom>
زمانی رادرزندان بودن
to serve a notice on some one
اخطار یا یاد داشت برای کسی فرستادن
to serve with a summons
با خواست برگ خواندن
Can you serve me immediately?
آیا ممکن است غذایم را فورا بیاورید؟
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
serve one's purpose
<idiom>
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
to serve in the army
درارتش خدمت کردن
serve a notice on someone
برای کسی اخطار فرستادن
out of hand serve
سرویس پایین دست
lob serve
سرویس قوسدار بلند سرویس هوایی قوسدار
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to serve time
در زندان بسربردن
to serve time
زندانی بودن
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
serve notice on
اخطار کتبی دادن به
kick serve
سرویس پیچشی
to serve in the ranks
خدمت سربازی کردن
to serve apprenticeship
خودراگذراندن
that will not serve ourp
این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
flick serve
سرو تند و کوتاه با چرخش مچ
they serve it with butter
کره به ان میزنند
they serve it with butter
با کره انرامی اورند
No man can serve two masters.
<proverb>
با یک دست نمى شود دو هندوانه را برداشت .
to serve the city with water
اب برای شهر تهیه کردن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
table saw
تابلونمایشگر
table look up
جستجوی جدول
inner table
میزداخلی
the f. of a table
باید
table look up
مراجعه به جدول
the f. of a table
بطوریکه
get table
بدست اوردنی
look up table
جدول مراجعهای
get table
دست یافتنی
two way table
جدول دو سویی
under the table
<idiom>
زیرمیزی
table
از دستور خارج کردن
table
معوق گذاردن
table
روی میز گذاشتن
table
در فهرست نوشتن
table
به جدولی انتقال دادن
table
کوهمیز
table
ساختاری که نحوه اتصال رکوردها و داده ها را به صورت رابط ه بین سط رها و ستونهای جدول نشان میدهد
table
لیست تولید شده توسط کامپایلر یا سیستم محل اندازه و نوع متغییرها , توابع و ماکروها در یک برنامه
table
لیست تمام رویدادها و وضعیتهای ممکن که می توانند رخ دهند.
table
مطرح کردن
table
جدول
table
مجموعه نتایج ذخیره شده که به سرعت قابل دستیابی هستند
table
تو گذاردن
table
میزبازی
table
لیست تمام نشانه ها که در یک زبان یا کامپایر پذیرفته می شوند به همراه ترجمه کد هدف آنها
table
لیست داده ها در ستون و سط ر صفحه چاپ شده یا صفحه نمایش
table
فهرست
table
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
Could we have a table outside?
آیا ممکن است میز ما بیرون باشد؟
table
لوح جدول
table
طرح کردن
table
میز
table
لیست
table
به صورت جدول دراوردن
table
خوان
table
سفره
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.
ماندن او در اینجا بی فایده است
table comparator
مقایسه کننده نوارها
to rap on the table
دست یا چیز دیگری روی زمین
table d'hote
خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه
time table
جدول زمانی ورود و عزیمت
table ware
لوازم میز یا سفره
table land
زمین هموار
table waters
ابهای معدنی سر سفره
table water
سفره اب زیر زمینی
table spoonful
قاشق سوپخوری
to lay on the table
بوقت دیگر موکول کردن
table of organization
جدول سازمان
table of equipment
جدول ساز و برگ
table of distribution
جدول تقسیم اماد
table of distribution
جدول توزیع
table of authorities
جدول اولیا امور
table of allowance
جدول سهمیه مجاز
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
table instrument
وسیله رومیزی
table lamp
لامپ استاندارد
table linen
دستمال سفره
table point
جدول امتیازها
table set
وسیله رومیزی
time table
جدول زمان بندی
time table
جدول زمانی
tide table
جگول جزر و مد
tide table
جدول کشند
tide table
نمودار جزر ومد یاکشند
tier table
میز کوچک
table flap
قسمتی از میزکه خوابانیده یابلند میشود
table talk
صحبتهای خصوصی و غیررسمی در سر میز غذا مفاوضه
table spoon
قاشق سوپ خوری
table set
دستگاه میزی
table linen
رومیزی
multiplication table
جدول ضرب
[ریاضی]
I'd like to reserve a table for 5.
میخواهم برای 5 نفر یک میز رزرو کنم.
Could we have a table in the corner?
آیا ممکن است میز ما در گوشه باشد؟
Could we have a table by the window?
آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
Could we have a table on the terrace?
آیا ممکن است میز ما روی تراس باشد؟
Lift up the table.
سرمیز رابلند کن
trestle table
میز سهپایه
table manners
روشغذاخوردنفردی
pin-table
صفحهمخصوصبازیpillowcasePinball
negotiating table
جلسهایکهمخالفانتلاشدارندبهتوافقیدستیابند
league table
جدوللیگ
dinner table
میزغذاخوری
truth table
جدول ارزش
[منطق]
[ریاضی]
table beet
چغندر
earth-table
رج بنا
corbel-table
[ردیف هایی از قوس های پیشکرده]
communion-table
[میز چوبی در کلیساهای پروتستان]
basement-table
[پی را روی زمین ساختن]
altar-table
میز مقدس در کلیسا
table carpet
فرش رومیزی
[اینگونه فرش ها بصورت دایره یا بیضی بافته شده. نقوش قدیمی آن بیشتر از طرح مملوک و فرش های جدیدتر از طرح های قفقازی و ترکی بهره گرفته است.]
the leg of the table
پایه میز
lay the table
چیدن میز
dining table
میزغذاخوری
bargaining table
جلسهمشترکبرایرفعاختلافاتکهها در بریتانیا استفادهمیشد
turn table
میز سمت
turn table
میز چرخش
truth table
جدول درستی جذول صحت
truth table
روش بیان تابع منط ق به عنوان خروجی یک مجموعه ورودیهای ممکن
truth table
در جبر بولی
truth table
دو مقدار
truth table
جدول صحت
truth table
جدول درستی
trivet table
میز سه پایه
transfer table
میز انتقال
training table
میز ناهارخوری در اردو
turn table
سینی گردش درسمت
type table
نوع جدول سازمان
table mixer
توپتنیسرویمیز
table extension
صفحهانقراض
table cut
تراشتختهای
printer table
میزچاپگر
outer table
تختهخارجی
feed table
صفحهعلوفه
extending table
میزبازشو
computer table
میزکامپیوتر
where is my place at the table
جای من در سر میز کجاست
virtual table
جدول مجازی
vigenere table
جدول رمز وی گنر
type table
نوع جدول تیر
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
table utility
برنامه کمکی جدولی
coffee table
میزپیشدستی
fly table
میز تا شونده
astronomical table
زیگ
firing table
جدول تیراندازی
firing table
جدول تیر
astronomical table
ذیج
billiard table
میز بیلیارد
external table
جدول برونی
expectancy table
جدول انتظار
expansion table
میز کشویی
expansion table
میز کشابی
character table
جدول شناسایی
fourfold table
جدول چهارخانه
frequency table
جدول بسامد
water table
سطح ایستای
water table
سطح ابهای زیر زمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com