English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
to set no great store by مهم ندانستن
to set no great store by قیمتی ندانستن
Other Matches
store سیستم ذخیره سیگنال کنترل ارتباطی در کامپیوتر به صورت برنامه
store می باقی می ماند
store سیستم ارتباطی پست الکترونیکی که پیام را پیش از ارسال مجدد ذخیره میکند
store واحدی در سیستم کامپیوتری برای ذخیره اطلاعات
d. store مغازه بزرگ
store ثباتی درCPU که داده را پیش از پردازش یا جابجایی به محلی از حافظه نگه می دارد
store انبارکردن اندوخته
store دخیره کردن
store ذخیره داده که بعداگ در صورت نیاز مورد استفاده قرار می گیرد
store حافظه یا بخشی از سیستم کامپیوتری که داده و برنامه برای استفادههای بعدی نگهداری می شوند
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
store of value منبع ارزش
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
store انباره کردن
store اندوختن
store اندوختن انبار کردن
store فروشگاه
in store موجود
store ذخیره اندوخته
store مغازه دکان
store ثباتی درCPU که حاوی آدرس محل بعدی دستیابی است
store موجودی
in store اندوخته
store مخزن
in store اماده
store انبار
store انباره
store ذخیره کردن
store ذخیره
store انبارکردن
store انبار ناو
store دکان ذخیره
store مغازه بزرگ
general store فروشگاهی که همه نوع جنسی در ان یافت میشود ولی قسمت بندی نشده
external store انباره خارجی
bonded store انبار گمرک
control store انباره کنترل
capacitor store انباره خازنی
bonded store انباری که کالاهای وارداتی در ان نگهداری میشود
computer store فروشگاه کامپیوتر
local store ذخیره محلی
magnetic store حافظه یا منبع مغناطیسی
permanent store انباره دائمی
sand store انبار ماسه
store and forward انبارش و ارسال
store and forward ذخیره و ارسال
pushdown store انباره پایین فشردنی
two level store انباره دو سطحی
convenience store خواربار فروشی کوچک
This way please. store across the street. بفرمائید از این طرف
The store across the street. فروشگاه آنطرف خیابان
set store on (by) <idiom> خواستارنگهداری ،ارزش زیاد داشتن
internal store بخشی از RAM Rom که واحد پردازش مرکزی مستقیما وصل است بدون نیاز به واسط
beam store انبار پرتویی
store-room انبار خانگی
store-room جای انبار کردن
main store حافظه کامپیوتر [علوم کامپیوتر]
store-room انبار
main store حافظه رایانه [علوم کامپیوتر]
store-rooms جای انبار کردن
store-rooms انبار خانگی
store-rooms انبار
store room انبار خانگی
store room انبار
chain store فروشگاه زنجیری فروشگاههای مشابه متعلق به یک شرکت یا کالا
backing store انباره پشتیبان
department store فروشگاه بزرگ
department store فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
store room جای انبار کردن
ten cent store فروشگاه دارای کالاهای ارزان
commissary store annex شعبه فروشگاه مواد غذایی پادگان
voice store and forward ذخیره و ارسال صدا
magnetic tape store منبع یا حافظه نوارمغناطیسی
grocery store [American E] بقالی
You name it , they have it in thes department store. هر چه تو بگویی دراین فروشگاه می فروشند ( دارند )
grocery store [American E] خواربار فروشی
to check out that new clothing store نگاهی به آن فروشگاه لباس تازه انداختن
I wonder what lies in store for me in the future. من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
Plants store up the sun's energy. گیاهان انرژی خورشید را ذخیره میکنند.
the great بزرگان
great- زیاد
i had a great wish to see him بسیارمیل
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
great <adj.> عالی
great <adj.> محشر
great <adj.> خیلی خوب
he is a great help او کمک بزرگی است
great- بزرگ
great- کبیر
great- مهم هنگفت
great- تومند
great- متعدد ماهر
great- بصیر
great- ابستن
great- طولانی
great بزرگ
great go امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
great- عظیم
great طولانی
great تومند
great زیاد
great متعدد ماهر
great بصیر
great کبیر
great عظیم
great ابستن
great مهم هنگفت
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
Great Britain جزیرهی بریتانیای کبیر
great dane نوعی سگ بزرگ وقوی که دارای پوست نرمی است
great circle دایره عظیمه سماوی
the great inquest روز داوری
To go to great expenses . خرج زیادی را متحمل شدن
great scallop صدفدوکپهایبزرگ
great adductor ماهیچهبزرگکشاله
Great Britain کشور انگلیس
great depression بحران بزرگ
great depression رکود بزرگ
at a great age در سن بالا یی
great circle دایره عظیمه
to go to [great] expense <idiom> خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
great aunt grandaunt=
great niece grandniece=grandnephew
in great detail با جزئیات مفصل
at a great rat بسیار تند
at a great rat بسرعت زیاد
great and small خردوبزرگ
great ape میمون ادم وار
he is a great person شخص بزرگی است
great bear دب اکبرgrandaunt
great chamberlain خزانه دار کل
great circle بزرگترین دایره محیط یک کره
great divide دو راهی مرگ و زندگی
he did me a great wrong بیعدالتی بزرگی نسبت به من کرد
great hearted باجرات
peter the great پطر کبیر
great hearted قویدل
great gross قراص بزرگ
great grandfather فرجد
great grandfather پدرجد
that is no great work این
that is no great work کار بزرگی نیست
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
great divide مرگ
the great bear دب اکبر
of great importance دارای نفوذ زیاد
of great importance بسیار مهم
nothing great is easy هیچ کاری بزرگی اسان نیست
he did me a great wrong خطای بزرگی .....
great primer حروف 81 پونط
he is a great thinker ادم فکوری است
great power کشور با قدرت
great persons بزرگانgrandniece
great persons اشخاص بزرگ
great persons مردمان بزرگ
great nephew grandnephew=
great minds مردمان با کله یا فکور
my losses were great بسیار زیان دیدم
great seal مهر سلطنتی
the great exhibition نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
the great inquest رستاخیز
the great inquest روزقیامت
the great vassals تیولداران بزرگ
great power قدرت بزرگ جهانی
the great vassals اقطاعداران عمده
the great lakes دریاچههای پنجگانه
to be in great request مورد احتیاج زیاد بودن
to be in great request زیادمورد احتیاج بودن
to my great surprise برخلاف انتظار من
great dangers overhang us خطرهای بزرگی متوجه ما است
great white ox eye گل داودی چمنی
at a great penny worth به بهای زیاد
great tropic range حداکثر اختلاف جذر و مداستوایی
time is the great healer <proverb> سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران
I took a great deal of trouble over it. روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
to blow great guns سخت وزیدن
great dangers overhang us خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
at a great penny worth گران
matters of great moment مسائل مهم
great white spot لکه سفید بزرگ
to blow great gun سخت وزیدن
To experience great hardships. سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
great red spot لکه سرخ بزرگ
great organ manual عضوبزرگدستی
great diurnal range حداکثر اختلاف جذر و مد بیست و چهار ساعته
great or big toe شست پا
lives of great men مردمان بزرگ
great saphenous vein شاهرگسافنوس
lives of great men زندگی
secondary great circle دایره عظیمه ثانویه
great dangers impend over us خطرهای بزرگی مارا تهدیدمیکند
to attain a great age به سن بالارسیدن [نظامی ]
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
To speake in great detail. مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
till in old [great] age تا در دوران سالمندی
This book wI'll be a great success . این کتاب خیلی گه خواهد کرد
great circle route کمان دایره عظیمه
great circle route مسیرقوس دایره عظیمه سماوی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com