English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English Persian
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
Other Matches
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
lost مفقود
lost گم شده
lost گلوله ناپیدا
lost از دست رفته تلف شده
lost ضاله
to get lost گم شدن
to get lost گمراه شدن
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost منحرف
lost شکست خورده گمراه
lost زیان دیده
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause هدف تحقق نیافتنی
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost از دست رفته ضایع
Get lost! <idiom> دورشدن
lost causes هدف تحقق نیافتنی
to get lost گم کردن
lost گمشده
lost chain زنجیره گم شده
lost child طفل لقیط
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
lost chain زنجیره از دست رفته
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost animal حیوان گمشده
lost animal حیوان ضاله
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head افت بار
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
lost mass افت جرم
He has lost count. حساب از دستش دررفته
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
lost time زمان گمگشته
lost time زمان مفقوده
lost target تیر خطا
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
lost article لقطه
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
lost documents اسناد و مدارک گم شده
contact lost هدف گم شد
contact lost تماس قطع شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
lost document مدرک گم شده
lost article شیئی گمشده
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
i lost the train به قطار نرسیدم
i lost the train قطار را از دست دادم
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
these days <adv.> امروزه
these days <adv.> این روز ها
two days d دو روز معطلی
two days d دو روز درنگ
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
One of these days . همین روزها
these days <adv.> در این روزگار
a few days چند روزی
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Every three days . سه روز درمیان
one or two days یکی دو روز
days روز
in these latter days در این روزگاراخر
days یوم
in the next few days درهمین چند روزه
every three days سه روزیکبار
in the days of درایام
in the days of در روزگار
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
an a days یک روز در میان
one of these days دراینده نزدیک
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
the days of old روزگار پیشین
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days خدای ازلی
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
lost property office دفتر اشیای گم شده
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
lost wax process فرایند مدلهای مومی
pay-days روز پرداخت حقوق
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
appointed days وعده های ملاقات
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
appointed days قرار های ملاقات
days on end چند روز متوالی
days of grace مهلت اضافی
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
appointed days تاریخ ها
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
today of all days مخصوصا امروز
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
young days جوانی
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
During the past few days. طی چند روز گذشته
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
To be counting the days . روز شماری کردن
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
man days نفر در روز
running days ایام هفته
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
to end one's days مردن
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
days of grace ایام مهلت
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
ember days روزهای روزه ودعا
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
days sight draft برات دیداری 06 روزه
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com