English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (8 milliseconds)
English Persian
to sleep fast خواب خوش
to sleep fast رفتن
Other Matches
get off to sleep خواب کردن خواباندن
to go to sleep خوابیدن
sleep out بیرون خوابیدن
sleep out در محلی غیراز محل کار خود خوابیدن
sleep in درمحل کار خود جای خواب داشتن
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
get off to sleep خواب رفتن
sleep وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleep خوابیدن
sleep خواب رفتن خفتن
sleep خواب
sleep پیش از انجام کاری
to sleep off my headach باخواب سردردرابرطرف کردن
sleep center مرکز خواب
sleep a wink <idiom> یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
profound sleep خواب سنگین
paradoxical sleep خواب تناقضی
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
to sing to sleep با اواز یا لالایی خوابندن
Beauty sleep . خواب ناز
i did not sleep a wink مژه بهم نزدم
i did not sleep a wink چشم بهم نزدم
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
He eats and sleep little . کم خواب وخوراک است
to sleep away one's time بخواب گذراندن
sleep deprivation محرومیت از خواب
he hummed me to sleep زمزمه کرد تا من خوابم برد با زمزمه مرا خوابانید
sleep walking خوابیده گردی
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
to rock to sleep خواب کردن
to rock to sleep جنباندن
to lull to sleep خواباندن
beauty sleep خواب پیش از نیمه شب
beauty sleep خواب اضافی
beauty sleep قیلوله
they sankto sleep خوابشان برد
To sleep on ones side. روی پهلو خوابیدن
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
sleep walking خوابیده روی انتقال نومی
sleep walker خوابیده رو
sleep walker خوابیده شب روان
sleep talking خواب گفتاری
sleep spindles دوکهای خواب
i read him to sleep برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
broken sleep خواب بریده بریده
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
to lull to sleep خواب کردن
cat sleep چرت روی صندلی
deep sleep مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]
deep sleep خواب عمیق [روانشناسی]
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
to lose sleep over something [someone] <idiom> بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
Sleep (lie down) on your back. به پشت بخوابید
I just couldnt go back to sleep again. خواب از سرم پرید.
I didnt sleep a wink. خواب به چشمم نیامد
I couldnt get to sleep last night. دیشب خوابم نمی برد
slow-wave sleep [SWS] خواب عمیق [روانشناسی]
The Watchmans sleep is the thiefs lantern . <proverb> چراغ دزد خواب پاسبان است .
slow-wave sleep [SWS] مراحل سوم و چهارم خواب [روانشناسی]
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
fast روزه گرفتن
fast روزه
fast تند
fast سفت
to fast off باگره محکم کردن
fast پایدار باوفا
fast رنگ نرو
fast جلد وچابک
to keep a fast روزه داشتن
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast سریع السیر
fast تندرو
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast کیلو baud میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast by نزدیک
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast سطح لغزنده یا سفت
fast فورا
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
He is fast asleep. خواب خواب است
to stand fast محکم ایستادن
hard and fast سخت ومحکم
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
It was raining fast. باران تندی می آمد
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
to stand fast ثابت بودن
to take fast hold of سفت
colour fast دارایرنگثابت
fast forward جلوبر
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast رنگ نرو
fast-forward جلو زدن فیلم
to walk fast تندراه رفتن
to take fast hold of گرفتن
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
hard and fast لازم الاجراء
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast day روز روزه
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
fast neutron نوترون سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
make fast مهار
stand fast متوقف شدن
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
hard and fast ثابت
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast access با دستیابی سریع
fast and loose نااستوار
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
to make fast محکم کردن
to break ones fast افطارکردن
to live fast ولخرجی کردن
to observe a fast روزه گرفتن
to live fast خوش گذرانی کردن
to lay fast نگاه داشتن
to hold fast نگاهداشتن
to make fast بستن
to hold fast محکم
to break ones fast خوردن
stern fast طناب پاشنه قایق
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast روزه
to observe a fast روزه داشتن
to break one's fast افطار کردن
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
fast moving depression کمفشاری تند
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
hard and fast rule قانون خشک و سخت
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels تعقیب کردن
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
fast-forward button دکمهجلوبر
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving depression کمفشاری سریع
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com