English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (2 milliseconds)
English Persian
to stick in ones gizzard ناگواربودن
Other Matches
gizzard سنگدانgadget
to fret one's gizzard ته ماندن
he wants the stick چوب میخواهد
stick-on چسبنده چسبناک
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick up <idiom> دزدی مسلحانه
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
stick with <idiom> ماندن با
stick (someone) with <idiom> ترک چیز ناخوشایندی
stick-up برجستگی داشتن
stick-up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up برجستگی داشتن
stick up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
to stick up گردن فرازی کردن
stick around درنگ کردن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
to stick up تندنوشتن
to stick up مقاومت کردن
to stick up for دفاع کردن از
to stick up for پشتی کردن
non-stick ناچسبان
non-stick ته لیز
non-stick نچسب
stick to your last یا از حدخود بیرون نگذارید
non-stick تفلون
non-stick ناچسبنده
stick out متحمل شدن
stick out جلو امدن
stick out پیش امدگی داشتن
stick out اصرار کردن
stick چسبیدن
stick تردیدکردن
stick وقفه
stick یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick گروه پرنده
stick چوب بازی هاکی
stick هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick چوب بازی
stick to your last برشته خود بجسبد
stick پیچ درکار تحمل کردن
stick الصاق تاخیر
stick فرورفتن
stick گیر کردن گیر افتادن
stick سوراخ کردن نصب کردن
stick الصاق کردن چوب
stick عصا
stick چماق
stick وضع چسبندگی
stick چسبناک
stick تخته موج سواری شلاق
stick چسباندن
to stick on [to] چسباندن [روی چیزی]
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
yard stick خط کش تاشو [ابزار]
stick to one's guns <idiom> روی حرف خود ماندن
pogo stick چوب پای فنردار
yard stick خط کش [ابزار]
joss stick چوب جاس
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
stick out a mile مثل روز روشن بودن
gear stick دسته دنده اتومبیل
stick shift دسته دنده
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
stick-in-the-mud <idiom> گوشه عزلت برگزیدن
shooting stick صندلی عصایی
shooting stick صندلی جمعشو و متحرک
goalkeeper's stick چوبدروازهبند
ortho-stick عصایهدایتگر
player's stick چوببازیکنهاکی
quadruped stick عصایچهارپایه
shed stick چوبنخ
stick eraser چوبپاککن
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
stick umbrella چتردستهچوبی
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
folding stick چسبدوطرفه
stick insect حشرهی چوب کبریت مانند
stick insects حشرهی چوب کبریت مانند
glue stick چسبپمادی
yard stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
stick shift دندهی دستی
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
stick shifts دندهی دستی
English stick عصایانگلیسی
French stick قرصدراز نازک نان
stick in the mud ادم عقب مانده
stick-ups سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-ups برجستگی داشتن
walking stick عصا
walking stick چوبدستی
walking stick حشره راست بال امریکایی
buff stick چوبیکه چرم
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
composing stick قالب حروف چینی
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
dipper stick کاسه بیل
broom stick دسته جاروب
filter stick لوله صافی دار
stick-in-the-muds محافظه کار
stick-in-the-muds ادم عقب مانده
stick in the mud ادم کند
stick in the mud طفره رو
stick in the mud محافظه کار
stick-in-the-mud طفره رو
stick-in-the-mud ادم کند
stick-in-the-mud ادم عقب مانده
stick-in-the-mud محافظه کار
stick-in-the-muds بیعرضه
stick-in-the-muds طفره رو
stick-in-the-muds ادم کند
stick-in-the-mud بیعرضه
stick in the mud بیعرضه
fish stick فیله ماهی سرخ کرده
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
to stick like a leech مانند کنه چسبیدن
night stick چوب باتون
polo stick چوگان
size stick الت اندازه گیری پا
stick plane رنده میله دار
stick bridge پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick brush قلم مو
stick check دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
stick glove دستکش کلفت دروازه بان
stick plane رنده با تیغه گرد
stick to the point از موضوع خارج نشوید
stick to your work بکار خود مشغول باشید
swagger stick چوب دستی کوچک
swagger stick باتون
swizzle stick چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
size stick قالب اندازه گیری
to stick in the throat درگلوگیرکردن
night stick باتون
job stick سکان هدایت دسته فرمان
high stick بالا بردن غیرمجاز چوب
hiking stick دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
gun stick میل سمبه تفنگ
gun stick سنبه تفنگ
honing stick سنگ تیغ تیزکنی
ingot stick شمشه
job stick دسته بازی
To stick a poster on the wall. اعلان به دیوار چسباندن
The stamp doesnt stick. این تمبر نمی چسبد
folding meter stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
folding meter stick خط کش تاشو [ابزار]
folding meter stick خط کش [ابزار]
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
controlled stick steering دسته دنده خودکار
short end (of the stick) <idiom> غیر منصفانه
stick to (a story/the facts) <idiom> وفادارماندن
stick and ball model الگوی گلوله و میله
batten [shed stick] کجی [چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
double meter stick [American] متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
folding meter stick [American] خط کش جیبی [ابزار]
double meter stick [American] خط کش تاشو [ابزار]
To stand firm. To stick to ones gun. سفت وسخت ایستادن
folding metre stick [British] خط کش جیبی [ابزار]
folding meter stick [American] خط کش تاشو [ابزار]
folding metre stick [British] خط کش تاشو [ابزار]
double meter stick [American] خط کش [ابزار]
To stick to the main topic ( issue ). از موضوع اصلی خارج نشدن
To stick (put,fix)up a notice (poster). اعلان زدن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. پای این کار باید محکم بایستی
Dont stick your head out of the car window. سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com