Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
Search result with all words
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
stick-up
برجستگی داشتن
to stick up for
دفاع کردن از
stick
تخته موج سواری شلاق
stick
هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
stick
چوب بازی هاکی
stick
چوب بازی
stick
گروه پرنده
stick
یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick
وقفه
stick
تردیدکردن
stick
چسباندن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
stick up
<idiom>
دزدی مسلحانه
to stick up for
پشتی کردن
stick up for
<idiom>
کمک کردن ،حمایت کردن
stick-up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up
برجستگی داشتن
stick up
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick-on
چسبنده چسبناک
stick (someone) with
<idiom>
ترک چیز ناخوشایندی
non-stick
ناچسبنده
non-stick
تفلون
non-stick
نچسب
stick with
<idiom>
ماندن با
stick with
<idiom>
دنبال کردن کاری
non-stick
ته لیز
to stick on
[to]
چسباندن
[روی چیزی]
stick
الصاق تاخیر
stick
چسبناک
stick to your last
یا از حدخود بیرون نگذارید
stick it out
<idiom>
طاقت آوردن ،ادامه دادن
to stick up
مقاومت کردن
stick out
جلو امدن
stick around
درنگ کردن
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
stick around
<idiom>
همین دوروبر منتظر ماندن
non-stick
ناچسبان
stick out
اصرار کردن
stick out
پیش امدگی داشتن
stick out
متحمل شدن
stick to your last
برشته خود بجسبد
he wants the stick
چوب میخواهد
stick
چماق
stick
وضع چسبندگی
stick
عصا
stick
الصاق کردن چوب
stick
سوراخ کردن نصب کردن
stick
گیر کردن گیر افتادن
stick
فرورفتن
stick
چسبیدن
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
to stick up
گردن فرازی کردن
to stick up
تندنوشتن
carrot and stick
<idiom>
قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
stick umbrella
چتردستهچوبی
stick eraser
چوبپاککن
dipper stick
کاسه بیل
player's stick
چوببازیکنهاکی
shed stick
چوبنخ
ingot stick
شمشه
hiking stick
دسته اضافی سکان که خم میشود و در عین حال مسیررا تعیین میکند
filter stick
لوله صافی دار
honing stick
سنگ تیغ تیزکنی
quadruped stick
عصایچهارپایه
gun stick
سنبه تفنگ
green stick
شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
gun stick
میل سمبه تفنگ
French stick
قرصدراز نازک نان
To stick out ones chest.
سینه خود را بیرون دادن
fish stick
فیله ماهی سرخ کرده
ortho-stick
عصایهدایتگر
job stick
دسته بازی
job stick
سکان هدایت دسته فرمان
swizzle stick
چوب نازکی برای بهم زدن مشروب
to stick like a leech
مانند کنه چسبیدن
to stick in the throat
درگلوگیرکردن
to stick in ones gizzard
ناگواربودن
size stick
الت اندازه گیری پا
size stick
قالب اندازه گیری
stick bridge
پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
stick brush
قلم مو
stick glove
دستکش کلفت دروازه بان
stick plane
رنده میله دار
stick plane
رنده با تیغه گرد
stick to the point
از موضوع خارج نشوید
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
swagger stick
چوب دستی کوچک
polo stick
چوگان
joss stick
چوب جاس
goalkeeper's stick
چوبدروازهبند
glue stick
چسبپمادی
folding stick
چسبدوطرفه
English stick
عصایانگلیسی
stick shifts
دندهی دستی
stick shift
دندهی دستی
stick insects
حشرهی چوب کبریت مانند
stick insect
حشرهی چوب کبریت مانند
shooting stick
صندلی جمعشو و متحرک
shooting stick
صندلی عصایی
pogo stick
چوب پای فنردار
night stick
باتون
night stick
چوب باتون
stick check
دور کردن گوی از گوی دار بااستفاده از چوب
swagger stick
باتون
broom stick
دسته جاروب
stick-in-the-muds
بیعرضه
stick-in-the-muds
طفره رو
stick-in-the-muds
ادم کند
stick-in-the-muds
ادم عقب مانده
stick-in-the-muds
محافظه کار
stick-ups
سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick-ups
برجستگی داشتن
gear stick
دسته دنده اتومبیل
stick shift
دسته دنده
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
to stick to one's guns
پای کاری محکم ایستادن
walking stick
عصا
walking stick
چوبدستی
stick-in-the-mud
محافظه کار
stick-in-the-mud
ادم عقب مانده
yard stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
yard stick
خط کش تاشو
[ابزار]
yard stick
خط کش
[ابزار]
stick in the mud
طفره رو
stick in the mud
بیعرضه
stick in the mud
ادم کند
stick in the mud
ادم عقب مانده
stick in the mud
محافظه کار
stick-in-the-mud
بیعرضه
stick-in-the-mud
طفره رو
stick-in-the-mud
ادم کند
walking stick
حشره راست بال امریکایی
stick out a mile
مثل روز روشن بودن
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
composing stick
قالب حروف چینی
stick one's neck out
<idiom>
مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick to one's guns
<idiom>
روی حرف خود ماندن
high stick
بالا بردن غیرمجاز چوب
control stick
سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
buff stick
چوبیکه چرم
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
stick and ball model
الگوی گلوله و میله
folding meter stick
خط کش
[ابزار]
folding meter stick
خط کش تاشو
[ابزار]
short end (of the stick)
<idiom>
غیر منصفانه
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
batten
[shed stick]
کجی
[چوب متحرک در دار که پود را در گره ها محکم می کند]
folding meter stick
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
To stick a poster on the wall.
اعلان به دیوار چسباندن
controlled stick steering
دسته دنده خودکار
The stamp doesnt stick.
این تمبر نمی چسبد
stick to (a story/the facts)
<idiom>
وفادارماندن
To stick to the main topic ( issue ).
از موضوع اصلی خارج نشدن
double meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش تاشو
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش تاشو
[ابزار]
double meter stick
[American]
خط کش
[ابزار]
double meter stick
[American]
متر
[وسیله اندازه گیری]
[ابزار]
folding meter stick
[American]
خط کش جیبی
[ابزار]
folding metre stick
[British]
خط کش جیبی
[ابزار]
To stand firm. To stick to ones gun.
سفت وسخت ایستادن
To stick (put,fix)up a notice (poster).
اعلان زدن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
Dont stick your head out of the car window.
سرت را از پنجره اتوموبیل درنیار
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter.
پای این کار باید محکم بایستی
word for word
<adv.>
نکته به نکته
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
word for word
<adv.>
مو به مو
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
take my word for it
قول مراسندبدانید
word
اطلاع
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
say the word
<idiom>
علامت دادن
last word
<idiom>
نظر نهایی
word for word
طابق النعل بالنعل
word for word
تحت اللفظی
word for word
کلمه به کلمه
upon my word
به شرافتم قسم
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
that is not the word for it
لغتش این نیست
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
the last word
حرف اخر
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com