English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English Persian
to throw off the mask پرده از روی کار برداشتن
Other Matches
mask پوشش
mask بیتی که برای انتخاب بیت مورد نظر از کلمه یا رشته به کار می رود
under the mask of به بهانه در لفافه
mask پنهان کردن
mask پوشیدن
mask کلاه مخصوص شمشیربازی سر روباه شکار شده
mask مانع دید شدن
mask کلمه داده در کامپیوتر که خط وط وقفهای که باید فعال می شوند را انتخاب میکند
mask وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask طرح مدار مجتمع که برای معرفی الگویی که باید روی قطعه نیمه هادی قرار بگیرد به کار می رود
mask الگوی ارقام دودویی برای انتخاب بیتهای مختلف از کلمه دودویی
mask پوشاندن فضای
mask با
mask یک کلمه ماشینی حاوی الگوئی از بیت ها بایت ها یاکاراکترها که برای استخراج یا گزینش قسمت هایی ازکلمات ماشینی دیگر بکار برده میشود
mask الگو سامان
mask مانع پوشاندن
mask زمین پوشیده از دید و تیر
mask محل ذخیره سازی در کامپیوتر که حاوی الگوی بیتها به صورت ماسک است
mask نقاب
mask روبند
mask ماسک
mask لفافه بهانه
mask عیاشی
mask شادمانی خوش گذرانی
mask ماسک زدن پنهان کردن
mask پوشاندن پوشانه
mask پوشاندن
mask روپوش
face mask ماسک محافظ صورت
dust mask خاک گیر
data mask نقاب داده ها
foliate mask صورت مجسمه انسان
aperture mask صفحه مشبک
oxygen mask ماسکاکسیژن
mask design اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
mask register ثبات نقابی
protective mask ماسک ضد گاز
smoke mask ماسک ضد دود
towear a mask نقاب زدن ماسک زدن
shadow mask صفحه مشبک
death mask ماسک صورت مرده
death mask قیافه مرده
gas mask ماسک ضد گاز
aperture mask استفاده در صفحه تصویر رنگی برای جدا کردن اشعههای قرمز و سبز و آبی
gas mask ماسک گاز
half-mask respirator سپراتورنیمهماسک
full face mask ماسکتمانصورت
gas mask canister صافی گاز
to throw up کناره گیری کردن از استعفادادن از
throw out سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
throw over ترک کردن
throw up قی کردن
throw پرتاب
throw انداختن
throw پرت کردن افکندن
to throw up بالابردن
to throw up بلند کردن
throw away دور انداختن
throw off دورانداختن
throw off فرارکردن
throw in پرتاب اوت
throw in به طور معترضه گفتن
to throw out بیرون انداختن
throw down طرد کردن رد کردن
to throw out دورانداختن ردکردن
to throw out اشاره کردن
to throw over دست کشیدن از
to throw over ترک کردن
throw out بیرون انداختن
throw away چیزدورانداخته
throw away اشغال
throw off بیرون دادن
throw ویران کردن
throw away چیز بی مصرف
throw تابیدن
to throw away رد کردن
throw پاس
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to throw off رد کردن ازسرخود دورکردن
to throw off دور انداختن
throw up <idiom> بالاآوردن
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
to throw in to d. بی نظم کردن
throw-in پرتاب اوت
throw ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
to throw away دورانداختن
throw down سبب افتادن شدن
throw up بلند کردن
throw in <idiom> اضافه دادن یا گذاشتن
throw up کناره گیری کردن از
throw off <idiom> رها شدن از
throw off <idiom> گیج شدن ،گمراه
to throw off زدن
to throw off دست کشیدن از
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
throw لنگ
to throw light upon تا
to throw in the towel لنگ انداختن
to throw oneself on متکی شدن بر
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to throw oneself on تکیه کردن بر
to throw a party مهمانی دادن
throw rug قالیچه رومبلی
to throw something overboard چشم پوشیدن از چیزی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
throw to the wolves <idiom> به دهان گرگ انداختن
throw the book at <idiom> شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
two throw ladder پلکان مضاعف
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
throw in the towel <idiom> تسلیم شدن
throw in one's lot with <idiom> ملحق شدن ،شرکت درچیزی
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
weight throw پرتاب وزنه
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to throw up the sponge سپر انداختن
throw a curve <idiom> به بیراهه کشاندن
to throw in a remark سخن معترضه گفتن
baseball throw مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
free throw پنالتی
free throw پرتاب ازاد
free throw پاس بدون مانع
free throw پرتاب بدون مانع برای یار
grapevine throw پس لنگ
hammer throw پرتاب چکش
hip throw گرفتن کمر مهاجم و از جلوانداختن او از روی کمر
hip throw فن اوگوشی
javelin throw پرتاب نیزه
foul throw پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
throw to the wind پشت پا زدن
basket throw مسابقه پرتاب از راه دور
cam throw ارتفاع منحنی
cam throw ارتفاع بادامک
corner throw پرتاب ازاد از گوشه
crank throw بازوها و پین میل لنگ
throw-ins پرتاب اوت
discus throw پرتاب دیسک
do not throw stones سنگ نیندازید
throw to the wind دور انداختن
referee throw پرتاب داور
single throw یک لنگی
throw in towel پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
to throw back باصل خودبرگشتن
to throw back رجوع باصل کردن
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
to throw down the glove بمبارزه خواندن
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
throw back ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
to throw the hatchet اغراق گفتن
throw back برگشت به خصال نیاکان
goal throw پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
stomach throw افکندن حریف از پشت
softball throw پرتاب توپ سافت بال
throw forward بردن غیرمجاز توپ به جلو
throw over switch کلید لولایی
to throw back به تبار خود برگشتن
free throw circle دایره پرتاب ازاد
double throw switch کلید دو طرفه
to throw cold water on نیکو ندانستن وناچیزشمردن
There is no room to throw a needle . <proverb> جاى سوزن انداختن نیست .
back sacrifice throw فن تومئوناگه
to cast [throw] somebody into the dungeon به سیاه چال انداختن کسی [تاریخ]
to cast [throw] somebody into the dungeon به زندان انداختن کسی [تاریخ]
back sacrifice throw افکندن حریف ازپشت
back grapevine throw سگک سر پا
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
one-arm shoulder throw بایککتفپرتابکردن
major inner reaping throw عمدهترینپرتابدروایداخلی
sweeping hip throw باکمکباسنپرتکردن
discus and hammer throw پرتابدیسک
soccer ball throw پرتاب توپ فوتبال
Throw away the rubbish (garbage). خاکروبه را دور بیانداز
single throw switch کلید یک طرفه
shoulder throw and outside kick لنگ ارنج
throw a monkey wrench into <idiom> آرام آرام متوقف کردن چیزی
throw away a chance or opportunity <idiom> لگدزدن به بخت واقبال
throw cold water on <idiom> منع کردن
free throw lane مستطیل پرتاب ازاد
free throw area منطقه پرتاب ازاد
to throw open the door to میسر کردن
to throw open the door to امکان پذیر کردن
tirtyfive pound weight throw مسابقه پرتاب چکش
major outer reaping throw عمدهترینپرتابدروایخارجی
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
To be transported with joy . To be over joyed . To throw up ones cap. کلاه خود را بهوا ( به آسمان ) انداختن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com