Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 87 (1 milliseconds)
English
Persian
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
Other Matches
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
favorable
مساعد
favorable
مطلوب
favorable balance of trade
موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
opportunity
مجال
opportunity
فرصت
We would like to take this opportunity to …
مواقع را مغتنم شمرده ...
opportunity
دست یافت فراغت
opportunity cost
هزینههای کالای تولیدی
opportunity target
هدفی که غیرمنتظره فاهر میشود
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
target of opportunity
هدف ناگهانی
opportunity target
هدف ناگهانی
target of opportunity
هدف انی
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
to seize the opportunity
ازموقع استفاده کردن
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
opportunity cost
هزینه فرصت
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
gain opportunity
اغتنام وقت کردن
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
if i find an opportunity
اگر دست دهد
if i find an opportunity
اگر فرصتی پیداکنم
if i find an opportunity
اگر مجالی باشد
market opportunity
فرصت بازار
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
throw away a chance or opportunity
<idiom>
لگدزدن به بخت واقبال
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait on
پیشخدمتی کردن
wait a second
تامل کنید
wait a second
یک دقیقه
wait a second
یک خرده صبر کنید
to wait
پیشخدمتی
to wait
کردن دیدنی کردن
wait
صبر کردن
it will p to wait
جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait
پیشخدمتی کردن
to wait
خدمت رسیدن
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
wait a second
اندکی صبر کنید
to wait for any one
منتظر کسی شدن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
wait a little
کمی صبر کنید
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
it will pay to wait
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Tell him, he needs to wait for a moment.
به او
[مرد]
بگوئید یک دقیقه صبر کند.
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
to wait one's leisure
منتظرفرصت محال بودن
wait a minute
یک دقیقه صبر کنید
wait time
زمان انتظار
wait time
خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait state
وضعیت انتظار
wait state
حالت انتظار
wait a minute
اندکی صبر کنید
wait loop
پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
zero wait state
وضعیت یک وسیله
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
Wait a minute .
یکدقیقه صبر کن
wait a bit
اندکی
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
wait a bit
صبرکنید
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
wait on (someone) hand and foot
<idiom>
به هر نحوی پذیرایی کردن
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
zero wait state computer
کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man .
<proverb>
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
بگذار بماند تا فردا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com