English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (2 milliseconds)
English Persian
to walk fast تندراه رفتن
Other Matches
walk-up آپارتمان طبقهی اول
walk out اعتصاب کردن
walk off with بلند کردن
walk out <idiom> ناگهانی رفتن
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
walk off with دزدیدن
to walk قدم زدن
go for a walk گردش رفتن
to walk in داخل شدن
to walk in واردشدن
i know you by your walk میشناسم
i know you by your walk من شما را از گام برداری
walk out کاری راناگهان ترک کردن
walk-up بی آسانسور
walk-on بازیگر فرعی
walk through بررسی هر مرحله از یک نرم افزار
walk out on قال گذاشتن
He can hardly walk. بزور راه می رود
walk out on خالی ازسکنه کردن
to go for a walk گردش رفتن
walk all over someone <idiom> براحتی برنده شدن
walk away/off with <idiom> دزدیدن
do not walk راه نروید
walk out on ترک گفتن
take a walk گردش کردن
to walk in توآمدن
to walk به تکرار ظاهر شدن روحی به محلی
to take a walk گردش کردن یا رفتن
walk گام معمولی اسب
walk مسابقه راهپیمایی
walk پیاده رو
walk گردش پیاده گردشگاه
walk گردش کردن پیاده رفتن
walk راه رفتن گام زدن
walk راه رو
walk گردش کننده راه رونده
to walk off ناگهان رفتن
to walk away with ربودن
to walk away with دزدیدن
to walk in قدم نهادن در
take me for for a walk مرابه گردش ببرید
walk راه پیما
to walk off with ربودن
to walk off with دزدیدن
gravel walk سنگ فرش
milk walk گشتی که شیر فروش میزند گشت
to walk the chalk بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
walk back به عقب خم شوید
walk back شل کردن
to walk the plank چشم بسته روی الواری که دربغل کشتی نصب سده راه رفتن وتوی دریا افتادن
side walk پیاده رو
milk walk دور
to walk the boards بازیگری کردن
sheep walk چراگاه گوسفند
to walk a bicycle دوچرخه را با دست بردن
gravel walk جاده سنگ فرش
walk-ups آپارتمان طبقهی اول
walk the plank <idiom> مجبور به استعفا شدن
cat walk راه رو اویخته
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
walk on air <idiom> روی ابرها راه رفتن (ازخوشحالی)
walk the floor <idiom> بیقرار بودن
walk the plank <idiom> مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
parapet walk سنگرقدم زدن
cat-walk راهرو باریک
walk-ups بی آسانسور
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
cat walk تک گذر
cat walk ادم رو
cock of the walk پهلوان میدان
walk-in wardrobe راهرویجارختی
to walk . To go on foot. پیاده رفتن
to walk around the block دور بلوک خیابان راه رفتن
walk of life پیشه
walk of life شغل
code walk through گردش درطول برنامه
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
covered parapet walk گذرگاهسنگرسرپوشیده
To walk with firm steps . با قدمهای محکم راه رفتن
Lets go for a walk ( stroll) . برویم یک قدری بگردیم ( قدمی بزنیم )
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
To sit (walk) straight. راست نشستن ( راه رفتن )
fast سفت
to keep a fast روزه داشتن
fast پایدار باوفا
fast تند
fast روزه گرفتن
fast فورا
fast سطح لغزنده یا سفت
fast سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast کیلو baud میدهد
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast روزه
to fast off باگره محکم کردن
fast حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast تندرو
fast by نزدیک
fast سریع السیر
fast جلد وچابک
fast رنگ نرو
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
learn to walk before yaou run. <proverb> قبل از اینکه بدوى راه رفتن را یاد بگیر.
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Lets walk to the edge of water. بیا تا لب آب قدم بزنیم
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast buck <idiom> پول درآوردن ساده وآسان است
fast cruise ازمایش سریع ناو در بندر
It was raining fast. باران تندی می آمد
fast break ضدحمله
fast break حمله سریع به دروازه
He is fast asleep. خواب خواب است
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
fast and loose نااستوار
fast access با دستیابی سریع
hard and fast لازم الاجراء
hard and fast ثابت
fast handed خشک دست
fast handed خسیس
fast-forward جلو زدن فیلم
hard and fast سخت ومحکم
fast talker <idiom> گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to take fast hold of سفت
acid fast مقاوم در برابر رنگ بری اسید
acid fast دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
hard and fast غیر قابل تغییروانحراف
colour fast دارایرنگثابت
to hold fast نگاهداشتن
to take fast hold of گرفتن
to break ones fast روزه
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break ones fast افطارکردن
to break one's fast افطار کردن
stern fast طناب پاشنه قایق
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stand fast متوقف شدن
make fast مهار
fast shuttle تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
to break ones fast خوردن
to stand fast محکم ایستادن
to hold fast محکم
to lay fast نگاه داشتن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live fast ولخرجی کردن
to make fast بستن
to make fast محکم کردن
to observe a fast روزه گرفتن
to observe a fast روزه داشتن
to sleep fast خواب خوش
to sleep fast رفتن
fast shuttle نقل و انتقال سریع
fast pill ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
water fast رنگ نرو
fast forward جلوبر
fast day روز روزه
to stand fast ثابت بودن
fast food تند خوراک تندکار
water fast پارچه شورنرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
fast neutron نوترون سریع
fast cruise ازمایش حرکت سریع ناو
fast moving depression کمفشاری تند
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
fast forward key کلیدجلوبرندهسریع
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
fast heart beat تاکی کاردی [پزشکی]
The clock is fast (gaining). ساعت دیواری تند کار می کند
Rumors circulate fast. شایعات سریع در همه جا می پیچد
Making fast progress. سریع ترقی کردن
fast heart beat تندتپشی [پزشکی]
fast moving depression کمفشاری سریع
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
lay fast by the heels در بند یا زندان نهادن
lay fast by the heels تعقیب کردن
fast breeder reactor رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
the car goes nice and fast اتوموبیل بد نمیرود
heat fast paint رنگ مقاوم گرما
hard and fast rule قانون خشک و سخت
fast moving stock موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast bindŠfast find جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast-forward button دکمهجلوبر
fast moving stock کالایی که به سرعت فروخته میشود
hard and fast rule <idiom> نتیجه ماندگار
Bad news travels fast . <proverb> خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
Pleasant hours fly fast. <proverb> لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast. <proverb> عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
You pulled a fast one. That was a neat trick you played. خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally . سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com