English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (2 milliseconds)
English Persian
to wear one's years well خوب ماندن جوان
to wear one's years well ماندن
Other Matches
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
get on in years <idiom> به سن پیری رسیدن
he is 0 years old او ده سال دارد
three whole years سه سال تمام
these two years این دوساله
the last two years دوسال اخیر یا گذشته
he is 0 years old او ده ساله است
about two years تقریبا`
about two years تقریبا` دو سال
my a is 0 years چهل سال ازعمرمن می گذرد
my a is 0 years من 04سال دارم
my a is 0 years سن من 04سال است
in years مسن
in years سالخورده
I am over 50 years old. من ۵۰ سال بیشتر دارم.
I've been doing it for nine years. من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
getting on in years پا به سن گذاشتن
years حق انتفاع محدودبه چند سال
years حق رقبی
a few years back <adv.> چند سال پیش
of ripe years پابسن گذاشته
of ripe years کامل
of late years دراین چند سال گذشته
intercalary years سال های کبیسه
leap years سال های کبیسه
You are 5 years younger than me. شما ۵ سال جوان تر از من هستید.
in subsequent years د رسالهای بعد
he is scarcely 0 years old جخت اگر بیست سال د اشته باشد
over a number of years در طی چند سال
past years سالهای گذشته
Many years passed . چندین سال گذشت
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
Seven solid years. هفت سال تمام (پیاپی،آز گار )
We'll need 10 years at a [the] minimum. ما کمکمش به ۱۰ سال [برای این کار] نیاز داریم.
not in a thousand years <idiom> صد سال آزگار
to grow in years پابسن گذاشتن
to grow in years سالخورده شدن
tenant for years شخص دارای حق رقبی
ten years old ده ساله
some years ago چند سال پیش
man years نفر در سال
he is years senior to me اودوسال ازمن بزرگتریاجلوتراست
fiscal years دوره مالی
fiscal years سال مالی سال جاری
fiscal years سال مالی
financial years سال مالی
light-years سال نوری
leap years سال کبیسه
of mature years سالخورده
full of years سالخورده
stricken in years سالخورده
grow in years سالخورده شدن
application years عمر مفید یک دستگاه
estate for years حق رقبی
application years مدتی که یک دستگاه میتواند کارکند
He has been a beggar for a hundred years; yet he d. <proverb> صد سال گدائى مى کند هنوز شب جمعه را نمى داند .
The contract has a few years to run . به انقضای قرار داد چند سال مانده
wear down <idiom> زوارچیزی دررفتن ،بااستفاده مکرر خراب شدن
wear ساییدن
wear down <idiom> زوار شخصی ازخستگی در رفتن
wear off/away <idiom> به مرور محو شدن
wear out کاملا خسته کردن
wear off تدریجا تحلیل رفتن
wear out مستهلک شده
wear out اسقاطی
wear off فرسوده و از بین رفته شدن
wear on تحریک کردن
wear on عصبانی کردن
wear out کهنه و فرسوده شدن
wear out از پا دراوردن ومطیع کردن
wear on <idiom> عصبانی شدن
wear out <idiom> پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
wear فرسوده شدن
wear پوسیدگی
wear پاکردن
wear سایش
wear پوشاک
wear دوام کردن
wear عینک یا کراوات زدن فرسودن
wear بر سرگذاشتن
wear فرسایش خوردگی جنگ افزارها
wear فرسایش
wear out one's welcome <idiom> مهمان دو روزه عزیز است
wear پوشیدن
wear خوردگی
to wear down ساییدن
wear سائیدن
wear تغییر سمت دادن به دور از باد
wear در بر کردن
wear off پاک شدن
to wear away ساییده شدن
to wear out ساییدن یاساییده شدن
to wear away بردن فرسودن
to wear away اهسته راندن
to wear out ازپوشیدن زیادکهنه کردن یاشدن
to wear off پاک شدن
to wear off ساییده شدن
to wear off ساییدن
to wear down ساییده شدن خواباندن
to wear away ساییدن
to wear down له کردن فرونشاندن
wear away ساییده شدن
e. wear پارچه ایی که مرگ ندارد
to wear out one; از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
wear down از پادر اوردن
wear away ساییدن
worse for wear <idiom> نهبه خوبی جدیدتر
wear thin <idiom> بی ارزش شدن
wear and tear استهلاک
to wear breeches بر شوهر خود مسلط بودن
neck wear کراوات و یقه و مانند انها گردن پوش
wear thin <idiom> به مرور زمان لاغر شدن
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
foot wear پا افزار
wear a hole in سوراخ کردن
wear and tear فرسودگی و سائیدگی
to wear a crape جامه سوگواری برتن کردن
wear and tear از بین رفتن اموال در نتیجه استعمال
anti wear مواد افزودنی جهت کاهش سایندگی و فرسایش پشم
to wear glasses عینک گذاشتن یازدن
wash and wear بشور و بپوش
wear tables جداول سایش جنگ افزارها
wear stripes دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
wear resistant مقاوم در بربر سائیدگی
wear resistance مقاومت سایش
wear resistance مقاومت در مقابل سایش
to wear two faces دورویی کردن دوروودورنگ بودن
to wear willow ماتم داربودن
to wear willow سیاه پوشیدن
exercise wear لباسورزشی
wear and tear فرسودگی عادی
to wear motley لودگی کردن
To wear glasses. عینک زدن
wear and tear <idiom> پاره پوره
to wear motley چهل تیکه پوشیدن
to wear mourning پوشیدن سیاه پوشیدن
to wear mourning جامه ماتم
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
if the shoe fits, wear it <idiom> غیر مستقیم منظورش تویی
it is good for spring wear بهاره خوب است
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
it is good for spring wear برای پوشش
to wear a face of joy سیمای خوش داشتن
To wear down someones resitance. تاب وتوان رااز کسی سلب کردن
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence. قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] خوب و مناسب به نظر نیامدن کسی
Constant dripping wear away the stone . <proverb> قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com