Dictiornary-Farsi | to wolf one's food | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 151 (8 milliseconds)

English	Persian
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن


Other Matches

I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
wolf	بوحشت انداختن
she wolf	ماده گرگ
she wolf	گرگ ماده
wolf	گرگ حریصانه خوردن
to keep the wolf from the door	خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
wolf's claw	رصن نبات کبریت گیاه کبریت
to cry wolf too often	انقدربدروغ فریاد
wolf's milk	فرفیون فربیون مادریون
to cry wolf too often	کردن هنگام راست بودن هم کسی باورنکند
cry wolf <idiom>	چوپان دروغگو
wolf rearrangement	نوارایی ولف
wolf spider	رتیل
To cry wolf .	آی گرگ آی گرگ کردن ( اشاره بداستان چوپان دروغگه )
sea wolf	فیل یاخرس دریایی
wolf-whistle	نوعیسوتکهسببتغییرصدااززنبهمردشود
wolf's bane	تاج الملوک اقونیطون عصاره اقونیتون
wolf child	کودک گرگ پرورده
wolf pack	حمله چندزیردریایی با هم به هدف
wolf vault	پرش گرگی روی خرک بااوردن یک پا جمع یک پا باز
wolf pack	گله گرگ
wolf hound	تازی درشت اندام
wolf dog	سگ گله
wolf hound	سگ تازی
wolf dog	سگ گرگ
wolf pack	حمله گرگ
wolf-whistle <idiom>	سوتی که مرد برای جلب توجه زن(جذاب) می زند
keep the wolf from the door <idiom>	نان بخور و نمیری گیر آوردن
wolf kishner reaction	واکنش ولف- کیشنر
alfred wolf gambit	گامبی الفرد وولف در گشایش رتی شطرنج
wolf in sheep's clothing <idiom>	گرگ با لباس میش
A wolf which has been drenched by rain . <proverb>	گرگ باران دیده .
to hold a wolf by the ear	میان زمین واسمان معلق بودن
alfred wolf gambit	گامبی لاندشتراسه
Though the wolf may lose his teeth but never loses. <proverb>	گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
food	خوراک
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	غذا
food	قوت
food	طعام
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
burnt food	ته دیگ [برنج]
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
The food is cold.	غذا سرد است.
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
restorative food	غذای مقوی
food shop	خواربار فروشی
food shop	بقالی
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
convenience food	خوراک پیش پخته
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
food processor	اجزایمخلوطکن
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
junk food	هله هوله
junk food	گنده خوراک
fast food	تند خوراک تندکار
food stamp	تمبر خوراک
food stamps	تمبر خوراک
health food	خوراک بهداشتی
health food	غذای سالم
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
junk food	غذای ناسالم
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
food chain	زنجیره غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food poisoning	مسمویت غذایی
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food science	علم غذا
food freezer	یخچال فریزر
food packet	بسته غذایی
food industries	صنایع غذایی
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food for powder	کشته شدنی
food freezer	فریزر
food gathering	خوراک اوری
food tide	سیل
food web	شبکه غذایی
frugal food	حاضری
to be food for fishes	غرق شدن
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
plant food	غذای گیاهی
the garden provides food	باغ غذا
plant food	غذای گیاه
preparation of food	تهیه خوراک
staple food	مواد غذائی ضروری
frugal food	خوراک ساده
to be food for worms	مردن
the garden provides food	میدهد
to spit out food	بیرون دادن غذا
food tide	طغیان اب
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
to spit out food	تف کردن غذا
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
food dtufe stuff	ماده غذایی
food dtufe stuff	خوار و بار
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
food dtufe stuff	خوردنی
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
dailgy food allowance	جیره روزانه
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
basic source of food	منابعاولیهغذا
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .