Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
Search result with all words
By dint of hard work.
بزور کاروتلاش
It was terribly hard work getting to the top of the mountain.
رسیدن به نوک کوه کا ربسیار مشکلی بود
Other Matches
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
hard up
<idiom>
کمبود پول
hard by
درنزدیکی
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard
سخت در مقابل نرم
hard-up
جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
it is not very hard
چندان سخت نیست
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
it is hard to say
نمیتوان گفت
hard of d.
ناگوارا
hard right
اعضایتندرویحزبسیاسی
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
I am hard at it .
سخت مشغولم
hard of d.
دیرهضم
i hard him out
سخنانش را تا اخر گوش داده ام
hard to please
نازک نارنجی سخت راضی شو
come down hard on
<idiom>
به سختی تنبه کردن
hard to please
مشکل پسند
it is hard to say
به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
hard by
نزدیک
hard
تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard
سخت گیر نامطبوع
hard
زمخت
hard
سخت
hard
مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard
مستقیما درمسیر موردنظر
hard
بسرعت
hard
سفت
hard
بشدت
hard
متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard
خطای موقت در سیستم
hard
خطا
hard
که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard
قوی
hard
مشکل شدید
hard
دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard
کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard
دشوار
hard
که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard
خسیس درمضیقه
hard laid
سفت تابیده
hard mouthed
سرکش
hard labor
اعمال شاقه
hard hyphen
خط تیره واصل
hard hyphen
خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
hard mouthed
بدلگام
hard mouthed
بد دهنه
hard layer
لایه سخت
hard layer
لایه سفت
hard lines
بدبختی
hard lines
سختی
hard maple
افرای قندی قند افرا
hard pan
قشر سنگی شده
hard mouth
بد دهنگی
hard mouth
بد لگامی
hard mouthed
خودسر
hard radiation
تابش یا پرتو سخت
hard shell
سخت پوست
hard shell
کاسه دار
hard shell
سخت
hard soil
زمین سفت
hard soil
خاک سفت
hard soil
رویه محکم
hard solder
لحیم برنجی
hard solder
لحیم سخت
hard set
سفت شده
hard set
ثابت شده
hard set
منقبض شده
hard rubber
لاستیک سخت
hard sauce
مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard sector
قطاع سخت افزاری
hard sectored
دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hard shell
متعصب
hard sectoring
می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard set
سخت شده
hard solder
جوش سخت
hard boiled
سرسخت وخشن
hard core
زیرسازی جاده
hard core
پی جاده
hard core
مصالح تخریب
hard core
مصالح اوار
hard drive
گرداننده سخت
hard error
خطای سخت افزاری
hard error
خطای ملموس
hard face
سخت کردن سطحی
hard failure
نارسایی سخت افزاری خرابی سخت افزاری
hard copy
نسخه ملموس خروجی چاپی
hard copy
نسخه چاپی
hard brick
اجر سخت
hard brick
اجر بهی
hard charge
بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard chine
خن زاویهای
hard clam
حلزون دارای کفههای صدفی سخت
hard coal
ذغال سنگ سخت
hard colors
رنگهای سنگین
hard copal
کوپال سخت
hard favoured
زشت
hard featured
بدقیافه
hard featured
زشت
hard hack
اسپیره
hard handed
دارای دستهای پینه خورده سخت گیر
hard handed
خسیس
hard head
ادم بی کله
hard head
بی مخ
hard head
شاخ جنگی
hard heartedly
بیرحمانه
hard heartedly
از روی سخت دلی
hard heartedness
سنگدلی
hard hack
بوته کوتاهی که دراتازونی میروید
hard ground
زمین سخت
hard fiber
فیبر سخت
hard finish
روکاری زبر
hard fisted
خسیس
hard fisted
جوکی
hard game
بازی دشوار
hard glass
شیشه سخت
hard goods
اجسام پایدار ومقاوم
hard goods
اجسام سخت
hard ground
زمین سفت
hard heartedness
قساوت
hard line
افراط آمیز
hard drink
نوشیدنیباالکلزیاد
hard left
اعضایتندرویحزبسیاسی
hard porn
هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard-drinking
معتادبهالکل
hard-hit
درگیرمشکلی
hard-wearing
قویوبادوام
hard-won
رسیدنبههدفی
rock-hard
بینهایتسخت
hard hat
کلاهایمنی
hard-nosed
پشت همانداز
hard-nosed
ارغه
hard-hitting
پرتکاپو
hard-hitting
سختکوش
hard-hitting
پر جوش و خروش
hard-nosed
سرسخت
hard-nosed
یک دنده
hard-nosed
خودرای
hard-nosed
لجباز
hard-nosed
زرنگ و واقعبین
I had a very hard time ot it.
دراینکار پوستم کنده شد
It was raining hard.
باران سختی می با رید
It is as hard as rock.
مثل سنگ سفت است
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
hard spun
[نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
Hard architecture
[ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard pressed
<adj.>
دست تنگ
hard-bitten
<adj.>
سرد و گرم چشیده
hard roe
أشپل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
hard drink
مشروب قوی و پر الکل
hard time
روزگار سخت
hard sell
<idiom>
باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
He is hard of hearing.
گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
hard roe
اشبل
[تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی]
[ماهیگیری]
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
To do something the hard way . to do something in a roundabout way.
لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
hard as nails
<idiom>
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard feelings
<idiom>
عصب وخشم
hard-nosed
<idiom>
سرسخت بودن
hard pressed
<idiom>
بارمسئولیت ووفیفه
hard space
فاصله واصل
hard times
هنگام تنگدستی
hard tube
لامپ سخت
hard vacuum
خلاء سخت
hard ware
فروف فلزی
hard ware
فلز الات
hard water
اب سخت
hard water
اب سنگین
hard wheat
گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard times
روزگارسخت
hard surface
سخت کردن سطحی
hard surface
اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard stand
بارانداز هوایی
hard stand
بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard starboard
سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard starboard
ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard stock
اجر سخت
hard superconductor
ابر رسانای سخت
hard surface
سطح چیزی
hard surface
رافرش کردن
hard wing
بال صلب
hard wood
چوب سفت
hard wood
چوب بادوام
to die hard
سخت مردن
to die hard
دیرجان کندن
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
hard line
سخت
hard line
خمشناپذیر
hard line
انعطافناپذیر
hard line
یکدنده
hard line
سرسختانه
to bear hard
زوراوردن
to bear hard
جفاکردن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard wood
چوب جنگلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com