English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 168 (9 milliseconds)
English Persian
town meeting انجمن شهری
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
Other Matches
meeting اجتماع
meeting اتصال برخورد میتینگ
meeting ملاقات اجتماع
meeting انجمن جلسه
meeting مجمع
meeting یک دوره مسابقه
meeting تلاقی وسائط نقلیه برخوردها
meeting جلسه
meeting جنگ تن به تن
meeting انجمن
meeting ملاقات میتینگ
meeting تلاقی همایش
meeting نشست
in the meeting of d may در جلسه سوم می
general meeting مجمع عمومی شرکت
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
hunt meeting برنامه مسابقات دو یا دو بامانع برای سوارکاران اماتور
quaker's meeting انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه
indignation meeting مجمع برای افهارتنفریا خشم همگانی
official meeting ملاقات رسمی
international meeting مجمع بین المللی
public meeting تجمع
mass meeting انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
meeting engagment روز تصادمی
meeting house پرستش گاه
meeting house معبد
meeting house عبادتگاه
official meeting اجتماع رسمی
extraordinary meeting نشست فوق العاده
extraordinary meeting نشست ویژه
track meeting مسابقه دوومیدانی
meeting place مکانملاقات
Those who attended the meeting. کسانیکه در جلسه حاضر بودند
The meeting was postponed. جلسه را عقب انداختند
race meeting برگزاریچنددورمسابقهاسبدوانیدریکدورمسابقه
to hold a meeting جلسه منعقد کردن
to hold a meeting داشتن
to hold a meeting مجلس
open the meeting رسمیت جلسه را اعلام کردن
prayer meeting انجمن دعا
public meeting اجتماع
quaker meeting انجمن کواکرهاکه اعضای ان خام
quaker's meeting انجمن خاموش
statutory meeting مجمع عمومی قانونی
to call a meeting جلسهای را اعلام کردن
to hold a meeting انجمن کردن
board meeting جلسهمالکیاهیئتمدیرهیکشرکت
general meeting مجمع عمومی
general meeting جلسه عمومی
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
closed meeting گردهمایی محرمانه
gate meeting انجمنی که بادادن ورودیه بدان درایند
general meeting گردهمایی عمومی
closed meeting نشست مسدود
option of meeting place خیار مجلس
My sister says she's looking forward to meeting you. خواهر من می گوید که مشتاق است با شما آشنا شود.
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
annual general meeting مجمع عمومی سالیانه
annual general meeting مجمع عمومی سالانه
extraordinary general meeting مجمع عمومی فوق العاده
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
round robin (meeting or discussion) <idiom> جلسهای که درآن شخص ازیک گروه شرکت کرده باشد
to call a meeting of the board of directors برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
general meeting of share holders مجمع عمومی صاحبان سهام
town قصبه
town شهرک
It's all over town. <idiom> این خبر درشهر پراست.
town شهر کوچک
town شهر
town شهرک
town خرده شهر
from out of town از خارج [از شهر]
go to town <idiom>
town شهر کوچک
from out of town از بیرون [از]
new town شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
town شهر کوچک قصبه حومه شهر
town شهر
Get out of town! <idiom> جدی می گی؟ [اصطلاح روزمره]
Get out of town! <idiom> شوخی میکنی؟ [اصطلاح روزمره]
the town گردش وسیاخت درشهر
out of town بیرون شهر
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
Company town شهرک کارگران
Road Town توانائیدرقضاوتعادلانه
town houses گدا خانه دارالمساکین
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
country town شهرستان
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
provincial town شهرستان
They searched the whole town . تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
county town حاکم نشین استان
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
in the navel of the town در ناف شهر
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
principal town شهر عمده
satellite town پیراشهر
test town شهر مورد ازمایش
test town شهرمورد نمونه گیری
the outskirts of the town حومه شهر
to patrol a town شهری را گشت زدن
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
town criers جارچی
town crier جارچی
county town شهر مقراستاندار
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
town hall کاخ شهرداری
town hall عمارت شهرداری
town hall تالار انجمن شهر
town halls تالار شهرداری یا فرمانداری
town halls کاخ شهرداری
town halls عمارت شهرداری
town halls تالار انجمن شهر
ghost town شهر متروک
town house خانه شهری
town house گدا خانه دارالمساکین
town houses خانه شهری
town planning شهرسازی
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
town council انجمن شهر
home town زادگاه
we fixed in the town در شهر ماندیم
shanty town کوخگاه
Cape Town بندر کیپ تاون
George Town بندر جرج تاون
shanty town حصیرآباد
George Town نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
home town زادشهر
home town خاستگاه
home town شهر موطن
shanty town گدامحله
w kilometres of the town در2 کیلومتری شهر
town wall باروی شهر
boom town شهرصنعتیشده
town council انجمن شهرداری
small-town کم سروصدا
small-town شهرستانی
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
town manager شهردار انتصابی
town planner مهندس شهرساز
small-town وابسته به شهرهای کوچک
shanty town بیغوله
I acted as interpreter for the Prime Minister at yesterday's meeting. من در جلسه دیروز مترجم نخست وزیر بودم.
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
A single town and two different rates!. <proverb> یک شهر و دو نرخ؟!.
small country town شهرستان کوچک
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
to paint the town red عربده کردن
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
man a bout town ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
He is a bih shot ( noise ) in this town . جزو کله گنده های شهر است
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com