Dictiornary-Farsi | tradition related by successive witness | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 119 (7 milliseconds)

English	Persian
tradition related by successive witness	تواتر
tradition related by successive witness	سنت متواتر


Other Matches

tradition related	witnesses successive by
tradition related	سنت متواتر
tradition	عقیده رایج
tradition	روایت متداول
tradition	عقیده موروثی عرف
tradition	خبر متواتر
tradition	رسم
tradition	سنت
tradition	سنن ملی
weak tradition	حدیث ضعیف
genuine tradition	حدیث صحیح
tradition directed	سنت گرا
reliable tradition	حدیث ثقه
prophet's tradition	حدیث نبوی
tradition of fair authority	حدیث حسن
tradition narrated by several authority	حدیث متواتر
chain of authorities of a tradition	اسناد
successive	پی درپی
successive <adj.>	متوالی
successive	متوالی
successive <adj.>	پی در پی
successive	پشت سرهم
successive	آنچه یکی پس از دیگری فاهر میشود
successive	توارثی
successive	ارثی
successive	متوالی مسلسل
successive <adj.>	پشت سرهم
successive	پیاپی
successive	پی در پی
successive	متواتر
related <adj.>	شبیه
related <adj.>	مشابه
related <adj.>	متشابه
related	مربوط
related <adj.>	همسان
related <adj.>	همانند
related	وابسته
Successive Approximation	تقریب متوالی
successive hearsay	تواتر
successive objective	هدفهای متوالی
three successive defeats	سه شکست پی در پی
successive intervals	فاصلههای متوالی
by successive witnesses	خبر متواتر
He is distantly related to me .	بامن نسبت دوری دارد
related industries	صنایع مرتبط
related markets	بازارهای مرتبط
he related the particulars	جزئیات را شرح داد
he related the particulars	تفضیل را گفت
earnings-related	پرداختیمازادیاکمترازحقوق
He is distantly related to us .	نسبت دوری با ما دارد
successive approximations method	روش تقریبهای متوالی
method of successive approximations	روش تقریبهای متوالی
successive reproductions method	روش بازسازیهای متوالی
uncles related through only one parents	اعمام ابی یا امی
uncles related through both parents	اعمام ابوینی
persons related to another by marriage	اقارب سببی
persons related to another by descent	اقارب نسبی
persons related to another by parentage	اقارب نسبی
aunts related through only one parent	عمات ابی یا امی
aunts related through both parents	عمات ابوینی
atmosphere related syndrome [ARS]	حساسیت به تغییرات هوا [پزشکی]
witness	گواه اوردن
witness	گواه شاهد شهادت دادن
witness	شاهد
witness	دیدن گواه بودن بر
witness	گواهی
witness	شهادت
witness	گواه
witness	شاهد مدرک
witness	شهادت دادن
witness	گواهی دادن
eye witness	گواه عینی
eye witness	شاهد عینی
eye-witness	گواه عینی
eye-witness	شاهد عینی
witness stand	محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
witness box	جایگاه شهود گواه جای
To produce a witness.	دردادگاه شاهد آوردن
witness box	جایگاه ویژه گواهان در دادگاه
as God is my witness ...	خدا شاهد است ...
eye witness	شاهد عینی
I saw it for myself . I was an eye –witness	خودم شاهد قضیه بودم
subscriping witness	گواهی کننده سند
call to witness	به شهادت طلبیدن
challenging a witness	جرح شاهد
subscriping witness	مسجل
subscriping witness	مصدق
skilled witness	کارشناس اهل خبره
skilled witness	شاهد متخصص
ear witness	گواه بگوش شنیده شاهدسمعی
in witness whereof	برای گواهی مراتب بالا
expert witness	شاهد خبره
ocular witness	شاهد عینی
summoning a witness	استشهاد
producing a witness	استشهاد
call to witness	گواهی خواستن از
call to witness	گواه گرفتن
to bear witness	گواهی دادن
Jehovah's Witness	ارگانیمذهبیکهعقایدوایدههایبعضیازمسیحیانمبنیبرخاتمهپذیریدنیاراقبولدارند
witness heaven!	خدا گواه است
eye witness	گواه عینی
to bear witness to	شهادت دادن نسبت به
bear witness	گواهی دادن
bear witness	شهادت دادن
to call to witness	استشهادکردن از
to call to witness	بشهادت طلبیدن
false witness	گواهی یاشهادت دروغ
to call to witness	بگواهی خواندن
to bear witness to	گوهی دادن به
mountains witness	کوه هاهم گواهی میدهند حتی کوه ها.......
he summoned god for witness	خداراشاهدگرفت
he summoned god for witness	خدارابگواهی طلبید
examination of witness's eligibility	تزکیه
The written statements of the witness.	اظهارات کتبی شاهد
to compel the attendance of a witness	وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
My clothes are a witness to my poverty.	لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
I was an eye witness to what happened.	من حاضر وناظر وقا یع بودم