Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 66 (5 milliseconds)
English	Persian
travel bureau	آژانسمسافرتی
Other Matches
bureau	دفترخانه
bureau	اداره
bureau	دایره میز کشودار یا خانه دار گنجه جالباسی
bureau	دیوان
bureau	ادارهای که اطلاعات در اختیار میدهد
bureau	کمیته
bureau	ادارهای که متخصص در پردازش کلمه است
bureau	ادارهای که داده را از حالت برنامه DTP یا رسم ذخیره شده روی دیسک به صورت کارهای هنری تبدیل میکند
bureau	ادارهای که متخصص تایپ داده و پردازش دستهای داده ادارههای کوچکتر است
bureau	دفتر
bureau	هیئت اداری
information bureau	مرکز جمع اوری اطلاعات
service bureau	اداره خدماتی
weather bureau	اداره هواشناسی
service bureau	دفتر خدماتی موسسه خدماتی
budget bureau	دفتر بودجه
technical bureau	دفتر فنی
information bureau	دفتر اطلاعات
bureau of naval personnel	اداره پرسنل نیروی دریایی دفتر پرسنل دریایی
federal bureau of investigation	I.B.F
Citizens' Advice Bureau	دفترمشاوره
civilian internee information bureau	دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
travel	حرکت جنبش
to travel far	سفردورکردن
travel	سفر کردن مسافرت کردن
travel	رهسپارشدن
travel	مسافرت
travel	سفر
travel	گردش
travel	جهانگردی
travel	رانینگ
travel	راه
travel	مسیر
travel	حرکت
travel	درنرودیدن
travel allowance	خرج سفر
She has a craving to travel .	دلش هوای سفر کرده است
travel-sick	آنکهدراثرسفردچاربیماریشود
piston travel	طول ضربه ی پیستون
travel agency	آژانس مسافرتی
travel bag	کیفمسافرتی
travel allowance	فوق العاده سفر هزینه سفر
travel light <idiom>	سبک سفر کردن
he is worn with travel	است
travel agencies	اژانس مسافری
travel agencies	اژانس مسافرتی
travel agency	اژانس مسافری
travel agency	اژانس مسافرتی
travel agent	سفرچین
travel agent	سفر ارا
travel agent	بلیط فروش سرویس مسافری اژانس مسافرتی
travel agents	سفرچین
travel agents	سفر ارا
he is worn with travel	سفراوراخسته کرده
downward travel	ضربه رو به پایین
downward travel	ضربه برگشت
angular travel	تغییر مکان زاویهای زاویه تغییر مکان
angular travel	حرکت زاویهای
travel agents	بلیط فروش سرویس مسافری اژانس مسافرتی
centure of pressure travel	جابجایی خطی مرکز فشار درامتداد وتر
refugee's travel document	گذرنامه پناهنده
refugee travel document	گذرنامه پناهنده
I travel tomorrow [afternoon] .	من فردا [بعد از ظهر] به مسافرت می روم.
To travel night and day .	شب وروز مسافرت کردن
marching order [travel order]	دستور پیشروی [ارتش]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com