English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
triangular pass پاس مثلثی
Other Matches
triangular سه گوشی
triangular سه گوش
triangular مثلث
triangular بشکل مثلث
triangular سه گوشه دارای سه زاویه
triangular مثلثی
triangular matrix ماتریس مثلثی [ریاضی]
triangular fossa حفرهمثلثی
triangular body بدنهمثلثی
triangular meet مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
triangular matrix ماتریس مثلثی
triangular conflict تعارض سه وجهی
triangular set square گونیای رسم کشی
triangular set square گونیای نقشه کشی
triangular brass bead مثلث برنج
upper triangular matrix ماتریس بالا مثلثی [ریاضی]
lower triangular matrix ماتریس پایین مثلثی [ریاضی]
gravity dam of triangular section سد وزنی با نیمرخ مثلثی
to pass on پیش رفتن
by pass شنت کردن
by pass لوله یدکی جا گذاشتن
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over صرف نظرکردن از
to pass over چشم پوشیدن از
one pass تک گذری
to pass on رخ دادن
to pass on امدن
to pass on درگذشتن
to pass on گذشتن
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
come to pass اتفاق افتادن
come to pass رخ دادن
two pass دوگذری
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass off <idiom> جنس را آب کردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
two pass دو گذری
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
by pass اتصال کوتاه
by pass گذرگاه فرعی مسیر فرعی
one pass یک گذری
to pass off خارج شدن
second pass گذر دوم
pass out ناگهان بیهوش شدن
pass on دست بدست دادن
pass on در گذشتن
pass on پیش رفتن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
pass off به حیله از خود رد کردن
pass off بیرون رفتن
pass out مردن ضعف کردن
pass over عید فصح
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through دیدن
pass through متحمل شدن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass over چشم پوشیدن
pass over غفلت کردن
pass over عید فطر
pass off تاشدن
pass off برگزار شدن
pass off برطرف شدن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
pass on ردکردن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass off تاشدن
pass away مردن
pass away درگذشتن
to come to pass واقع شدن
to come to pass روی دادن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way گذشتن
pass by ول کردن
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
to pass a way درگذشتن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass off بیرون رفتن
pass 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass معبر
pass گردنه
pass اجازه عبور
pass معبر جنگی
pass گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass رد کردن چوب امدادی
pass تصویب شدن
pass مسیر کوتاه جنگی
pass عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass انتقال یافتن منتقل شدن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass عبورکردن
pass کلمه عبور
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
pass پاس
pass وفات کردن
pass تمام شدن
pass قبول کردن
pass رخ دادن
pass تصویب کردن قبول شدن
pass رد شدن سپری شدن
pass عبور کردن
pass پاس دادن
pass رایج شدن
pass اجتناب کردن
pass جواز
pass گذراندن تصویب شدن
pass بلیط
pass جواز گذرنامه
pass پروانه
pass گردونه گدوک
pass راه
pass گذرگاه
pass گذر عبور
pass گذشتن
pass گذر
by pass گذرگاه فرعی
by pass لوله فرعی
pass on <idiom> مردن
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
over-pass پل هوایی
over-pass پل روگذر
by pass دور زدن مانع
pass گذراندن
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
To pass an examination . درامتحان قبول شدن
to pass a disease on بیماری منتقل کردن
to pass by any thing رعایت نکردن
pass a judgement قضاوت کردن
sell to pass خیانت به مرام دسته خودکردن
To pass a bI'll through parliament . لایحه یی را از مجلس گذراندن
To pass the exam on the first try. یک ضرب در امتحان قبول شدن
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
make a pass at someone <idiom>
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
sprint pass مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass پاس غیرمستقیم
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
slap pass پاس اریب
shovel pass پاس اززیر بازو
suicide pass پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler همگذار سه گذره
shovel pass پاس از زیر بازو
to pass one's word قول دادن
to bring to pass بوقوع رساندن
I could pass for a Greek . می توانم خودم رایونانی جابزنم
free pass مجوزورود
to pass the buck <idiom> مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
to pass in review سان دیدن
to pass into silence فراموش شدن
to pass into silence مسکوت عنه ماندن
to pass muster پذیرفته شدن
to pass the buck to somebody مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
triangle pass پاس مثلثی
to pass off a counterfeit چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass the ball to somebody توپ را به کسی پاس دادن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
boarding pass کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
to get a pass in physics در امتحان فیزیک قبول شدن
ore pass عبورسنگمعدن
by-pass taxiway محلعبورلولهآب
wall pass پاس مستقیم
to pass a dividend سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution مقر رداشتن
two pass assmbler هم گذر دو گذری
two pass assembler همگذار دوعبوری
to pass muster در بازدیدارتش و مانند انها
two pass assembler همگذار دو گذره
to pass one's view از نظرگذشتن
lift pass پاس عمقی
pass an opinion افهار عقیده کردن
dummy pass معبر کور
drop pass پاس بعقت
docl pass گواهی که پس از پرداخت هزینههای لنگرگاه به صاحب کشتی داده میشود
docl pass گواهی ورود به لنگرگاه یاخروج از ان
dig pass پاس از نزدیک زمین
diamond pass کالیبر الماسی
diagonal pass پاس مورب
cogging pass رخده شمش
cogging pass کالیبر شمشه
flat pass پاس به دریافت کننده درمنطقه بالا
flat pass رخده مسطح
diamond pass رخده الماسی
lead pass پاس به یار
lateral pass پاس توپ فوتبال از پهلو
khyber pass تنگه خیبر
jump pass پاس در حال پرش
inside pass مبادله چوب در امدادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com