Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
English
Persian
tropical country
گرمسیر
Other Matches
tropical
مناطق حاره
tropical
نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا گرمسیری مدارراس السرطان
tropical
مدارراس الجدی حاره
tropical
گرمسیر
sub-tropical
زیر استوایی
tropical
منطقه استوایی
tropical
گرمسیری
tropical
<adj.>
گرم و مرطوب
sub-tropical
نیمه حاره
sub-tropical
وابسته به نواحی هم مرز نواحی استوایی
tropical climate
اقلیم گرمسیری
tropical storm
طوفاناستوایی
tropical savanna
زمینهایهمواراستوایی
tropical sore
لیشمانیوز پوستی
[پزشکی]
[نوعی بیماری پوستی]
tropical rainforest
جنگل بارانی گرمسیری
tropical condition
شرایط گرمسیری
tropical cyclone
چرخه استوایی
tropical year
سال استوایی
tropical sore
سالک
[پزشکی]
[نوعی بیماری پوستی]
tropical year
سال اعتدالی
tropical climates
آبوهوایاستوایی
tropical rain forest
جنگل بارانهای استوایی
principal types of tropical fruit
انواععمدهمیوههایگرمسیری
Mahogany was once abundant
[prolific]
in the tropical forests.
یک موقعی چوب ماهون در جنگل های استوایی فراوان بود.
US (country)
کشورآمریکاStates Unilted
old country
وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in the country
در حومه شهر
in the country
درییلاق
the country is ours
کشور مال ما است
up country
ییلاقی
up country
نواحی داخل کشور
one country or another
این یا یک کشور دیگری
in this country
<adv.>
در اینجا
in this country
<adv.>
در این کشور
country
کشور
country
مملکت
country
ییلاق
country
بیرون شهر دهات
country
دیار
bordering country
ملت همسایه
country seat
خانهی اربابی
country seat
خانهی بزرگ روستایی
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
p was restored in the country
ارامش درکشوربرقرارشد
traitor to one's country
وطن فروش
country seats
خانهی بزرگ روستایی
To smuggle in to ( out of ) a country .
جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country town
شهرستان
Turkey (country)
ترکیه
country house
خانهروستایی
country dancing
نوعیرقص
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
bordering country
کشور همسایه
country-and-western
رجوع شود به music country
country seats
خانهی اربابی
traitor to one's country
خائن به کشور
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
country club
باشگاه ورزشی وتفریحی
country of origin
کشور مبداء
country clubs
باشگاه خارج از شهر
country party
حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side
بیرون شهر حومه شهر
country teams
تیمهای اعزامی به کشورها
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country
درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country
خارج از جاده
cross country
میان بر
donee country
کشور کمک گیرنده
donner country
کشور کمک کننده
country man
هم میهن
country life
زندگی روشنایی
country club
باشگاه خارج از شهر
country clubs
باشگاه ورزشی وتفریحی
mother country
کشور اصلی
mother country
میهن
cross-country
دو صحرانوردی
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country
زمین مضرس
broken country
زمین دوعارضه
country court
دادگاه بخش
country file
فایلی در سیستم که پارامترها
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
donner country
کشوربخشنده
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
rolling country
زمین پوشیده
north country
انگلستان شمالی
natire country
میهن
self supporting country
کشور خود کفا
native country
میهن
native country
وطن
the youth of the country
جوانان کشور
open country
زمین باز
rough country
تپه ماهور
p was restored in the country
کشورامن شد
forwarding country
کشور فرستنده
home country
کشور اصلی
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
rough country
سرزمین ناهموار
self supporting country
کشور متکی به خود
home country
محل تولید
host country
کشور میزبان
to face a serious problem for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
neighbouring country
[British E]
ملت همسایه
cross country mobility
قابلیت حرکت چلیپایی
neighbouring country
[British E]
کشور همسایه
country cover diagram
دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
fenow country men
هم میهن
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
cross country mill
نورد چلیپایی
this country breeds poets
این کشورشاعر می پرورد
cross-country skier
اسکیبازرویچمن
cross-country ski
اسکیرویچمن
labor rich country
کشور با نیروی کار فراوان
small country town
شهرستان کوچک
west country whipping
بست غربی
The route runs across this country.
خط مسیر از این کشور می گذرد.
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
The country has recalled its ambassador from Indonesia.
این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس اوراق بهادار
He laid down his life in the service of his country .
عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse
[in a non-English-speaking country]
بورس سهام
to raise big problems for the country
روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.
ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند
[مخالفت کردند ]
.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com