Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 199 (9 milliseconds)
English
Persian
trouble spot
کشوریکهدائمادرحالدرگیریونزاعباشد
Other Matches
trouble
ازار دادن
i am sorry to trouble you
ببخشید اسباب زحمت شدم
He is looking for trouble.
دنبال شر می گردد
trouble
مصدع شدن
no trouble
زحمتی نیست
It is no trouble at all.
زحمتی ندارد
It wI'll get us into trouble.
ما را به درد سر خواهد انداخت
to get into trouble
بزحمت افتادن
to get into trouble
توی دردسرافتادن
ask for trouble
<idiom>
دنبال دردسر گشتن
to take trouble to do anything
زحمت کردن کاری را بخوددادن
trouble
دچار کردن اشفتن
trouble
رنجه کردن زحمت دادن
trouble
مزاحمت زحمت
trouble
ازار
trouble
رنجه
take the trouble
<idiom>
ارزش زحمت را داشتن
it is not worth the trouble
بزحمتش نمیارزد
to get oneself into trouble
بزحمت افتادن
may i trouble you for the salt
بیزحمت
liver trouble
ناخوشی جگر
time trouble
ضیق وقت
time trouble
کمبود وقت
agreat d. of trouble
دردسر زیاد
time trouble
تنگی وقت
i thanked him for his trouble
برای زحمتی که کشیده بود ازاو سپاس گزاری کردم
agreat d. of trouble
بسی زحمت
i wish to spqre you trouble
زحمت شما را کم کنم
may i trouble you for the salt
نمک رابدهید اینطرف
liver trouble
مرض کبد
trouble shooting
رفع گیر
to cause trouble for oneself
برای خود دردسر راه انداختن
I'll trouble you to be quiet.
می شود بی زحمت حرف نزنی؟
trouble-free
<adj.>
بدون دردسر
It is not worth the trouble.
بزحمتش نمی ارزد
trouble-free
آنچهتولیددردسرنکند
trouble-free
<adj.>
بدون زحمت
trouble shooting
رفع اشکال
trouble shooting
رفع عیب کردن رفع گیر کردن
It ilanded him in trouble .
آدم کار کشته ای است
I took a great deal of trouble over it.
روی اینکار خیلی زحمت کشیدم
She is always making trouble for her friends.
همیشه برای دوستانش درد سر بوده
May I trouble you to pass the salt please.
ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
Looks likes he is asking for trouble . looks like he is sticking his neck out .
مثل اینکه سرش به گردنش ( تنش ) زیادی می کند
To make mischief. To stir up trouble.
شرراه انداختن
in a spot
<idiom>
درمشکل قرار داشتن
on the spot
<idiom>
درشرایط سخت ونا امیدکنندهای
spot
نقدا"
spot-on
دقیقا صحیح
up on the spot
فی المجلس مقدا بی درنگ
spot
[لکه دار شدن فرش در اثر مواد رنگی و شمیایی]
on-the-spot
فی المجلس
spot
مسافت یابی کردن
spot
تنظیم تیر کردن
spot
درجا
spot
در محل
spot
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spot
مشاهده کردن گلوله ها
spot
جا
spot
کمان
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
on-the-spot
نقدا"
on the spot
فی المجلس
on the spot
نقدا"
spot
لکه موضع
spot
به طور نقد
spot
خال
spot
باخال تزئین کردن درنظرگرفتن
spot
لکه دارشدن
spot
لکه دارکردن
spot
زمان مختصر لحظه
spot
موضع
spot
لکه لک
spot
محل
spot
مکان
spot
نقطه
spot
کشف کردن اماده پرداخت
spot
بجااوردن
spot
کشف کردن دیدن
spot
تشخیص دادن
spot
فوری
spot price
قیمت تمام شده
spot price
بهای جنس در معامله نقدی
spot welding
جوشکاری نقطهای
spot welding
جوش نقطهای
spot repair
تعمیر در محل
succeeding spot
نقطه بعدی که توپ باید انجابه زمین گذاشته شود
spot welding
نقطه جوش
spot rate
نرخ فروش نقدی
spot repair
تعمیر در جا
spot report
گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
spot sale
فروش نقد
spot sale
فروش نقدی وتحویل فوری کالای موردمعامله
spot shot
ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
spot test
ازمایش فوری
spot transaction
معامله نقدی
spot weld
خال جوش
spot weld
نقطه جوش دادن
spot weld
اتصال نقطه جوش
sweet spot
قسمت مرکزی راکت یا چوب
blind spot
نقطه ضعف
handicap spot
مهرهتعادلی
black spot
جادهباآمارتصادفبالا
high spot
جذابترین لذتبخشترین
dead spot
منطقه ساکت
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
soft spot for someone/something
<idiom>
احساسات تندوتیز داشتن
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
Johnny-on-the-spot
<idiom>
centre spot
خالوسط
water spot
واتراسپات
blind spot
نقطه کور
yellow spot
نقطه زرد
touch spot
ناحیه بساوشی
He was kI'lled on the spot.
جابجا کشته شد
unpainted spot
تکه رنگ نشده هنگام رنگ کردن
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot
نقطه گرماگیر
water spot
گردباد دریایی
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
spot price
قیمت برای فروش فوری
hot spot
نقطه داغ
flying spot
لکه نورتند رو
focal spot
کانون
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
spot checks
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
spot checks
بطور چند در میان ازمودن
spot checks
بررسی موضعی
spot checks
مقابله موضعی
spot check
بازدید در محل
spot check
سرسری وبا عجله رسیدگی کردن
head spot
نقطهای بین نقطه وسط وکناره شروع بیلیارد
landing spot
نقطه فرود
light spot
نقطه نور
light spot
نقطه منور
long spot
موضع گیری توپگیری مستقیما" پشت سر محافظ میله ها
face off spot
نقطه رویارویی
face off spot
هرکدام از 9 نقطه مخصوص رویارویی
dead spot
نقطه خنثی
beauty spot
خال
beauty spot
خال کوچک
beauty spot
خال زیبایی
advertising spot
فیلم تبلیغاتی
hot spot
نقاط خطرناک یا خیلی خطرناک در منطقه الوده به مواد رادیواکتیو اتمی
spot checks
بازدید در محل
air spot
تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
air spot
تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
balkline spot
نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
billiard spot
نقطه مخصوص گوی قرمزروی میز بیلیارد انگلیسی
cash spot
نقد فوری
cathode spot
لکه کاتدی
center spot
نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
cold spot
نقطه سرماگیر
spot check
بطور چند در میان ازمودن
spot check
بررسی موضعی
spot price
قیمت نقدی
spot elevation
ارتفاع تعیین شده
spot elevation
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
spot footing
پی مجزا
spot goods
کالاهای موجود
spot goods
کالاهای اماده تحویل
spot grading
صافسازی
spot kick
ضربه کاشته
spot lamp
لامپ موضعی
spot lamp
لامپ با نورمتمرکز
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spot market
بازار نقدی
spot market
بازار معاملات نقدی
spot net
شبکه مخابراتی دیدبان یادیدبانی
spot pass
پاس غیرمستقیم
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
spot distortion
اغتشاش نقطه
spot cash
پول نقد
spot check
مقابله موضعی
pain spot
نقطه درد
penalty spot
نقطه پنالتی
spot of enforcement
نقطه پنالتی
previous spot
نقطهای که توپ در اخرین باروارد بازی شده
soft spot
شولات
soft spot
ناحیه نشست
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
spot cash
پرداخت نقدی
This is an ideal spot for picnics .
اینجا برای پیک نیک ماه است
spot pattern test
ازمون طرح نقطه ها
flying spot scanner
پوینده لکهای تند رو
spot welding electrode
الکترود جوشکاری نقطهای
great red spot
لکه سرخ بزرگ
great white spot
لکه سفید بزرگ
baulk line spot
نقطهخطمرز
spot welding machine
دستگاه جوش نقطهای
kicks from the penalty spot
شوت از نقطه پنالتی
white spot ball
مکانتوپسفید
bridge spot weld
جوشکاری نقطهای
center face off spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
center ice spot
نقطه شروع در مرکز دایره میانی
double row spot welding
جوشکاری نقطهای زنجیرهای جوشکاری نقطهای دوردیفه
single row spot welding
جوشکاری نقطهای سری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com