English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
true basic تروبیسیک
Other Matches
true <adj.> شایسته
true حقیقی
true فریور
true راست
true راستین
true درست
true حقیقی کردن
true ثابت کردن
true خالصانه صحیح
true راستگو
true واقعی حقیقی
true mean میانگین حقیقی
true ثابت
true پابرجا
true course سمت مسیر جغرافیایی
true course سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true value مقدار حقیقی
true <adj.> مناسب
true <adj.> صحیح
true <adj.> درست
true course heading true :syn
true course راه حقیقی
true وضعیت منط قی
Is it true that. . . ? راست است که ...؟
true he is somewhat stingy.... راست است که اندکی خسیس است ولی ...
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
true dip شیب حقیقی
true heading course true
true heading سمت جغرافیایی
true form فرم واقعی
true heading سمت حقیقی
true to one's promise خوش قول
true bred اصیل
true copy رونوشت مطابق با اصل
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true azimuth گرای حقیقی
true altitude altitude observed
ti is true in the rough بطورکلی درست است
partially true فی الجمله راست
partially true تا یک اندازه راست
true resistance مقدارمقاومت حقیقی
true resistance مقدار مقاومت اهمی
true copolymer همبسپار حقیقی
true bearing سمت جغرافیایی
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true convergence انحراف جغرافیایی
true convergence سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
true complement مکمل واقعی
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
true complement مکمل صحیح
true complement متمم مبنایی
true complement متمم واقعی
true bred با تربیت
true born حلال زاده اصیل اصل
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
true hearted صمیمی
true [and accurate] <adj.> از روی صدق وصفا
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
true pelvis لگن زیرین
true power توان حقیقی
true power توان متوسط
true power توان واقعی
true score نمره حقیقی
true slump نشست واقعی
true track تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true variance پراکنش حقیقی
true wind باد حقیقی
true wind سمت وزش باد
true-blue پیرو متعصب
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
true vertical قائم واقعی
true meridian نصف النهار واقعی
true hearted بی ریا
true north شمال واقعی
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
accept as true تبصره
true north شمال جغرافیایی
true north شمال حقیقی
true horizon افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true life واقعی
true-blue هوادار دو آتشه
true life حقیقی وصحیح
true life مطابق زندگی روزمره
accept as true باورکردن
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
true or real focus کانون حقیقی
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
It doesnt ring true to me . به گوشم درست نمی آید
positive true logic یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
true air speed سرعت نسبی هواپیما
true air speed سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
true false questions پرسشهای درست- نادرست
true false test ازمایش درستی ونادرستی چیزی
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Theres many a true word spoken in jest . <proverb> در هر مزای یقایقى نهفته است .
basic Symbolic sAll-Purpose"Beginner Instructioncode
basic plus نوعی زبان برنامه نویسی گسترش یافته BASIC
basic course دوره مقدماتی
basic روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basic سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic کد دودویی که مستقیماگ و فقط با استفاده از آدرس ها و مقادیر مطلق در CPU عمل میکند.
basic روش استاندارد ذخیره سازی داده روی دیسک تا سایر کامپیوتر ها هم بتوانند استفاده کنند
basic مقدماتی اساسی
basic بنیانی
basic توابع سیستم که واسط بین دستورات زبان سطح بال و وسایل جانبی سیستم هستند که ورودی و خروجی وسایل را کنترل می کنند و اغلب شامل کنترل صفخه کلید و صفحه نمایش و دیسک درایوها است
basic مین دستیابی
basic بیسیک
basic یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basic حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی
basic بخشی از کنترل کننده ارتباطات که توابع ریاضی و منط قی را بررسی میکند
basic دستور تغییر نیافته برنامه که پردازش میشود تا دستور اجرا شدنی بدست آید
basic روش ذخیره و بازیابی بلاکهای داده به ترتیب
basic بخشی از سرویس ISDN که شامل دو کانال انتقال داده است . که داده را به صورت کیلو بایت در ثانیه ارسال میکند و یک کانال کنترلی دارد که میتواند اطلاعات کنترلی جانبی را به صورت کیلو بایت در ثاینه منتقل کند
basic نرم افزاری که اجرای سطح پایین و ابتدایی سخت افزار و مدیریت فایل را کنترل میکند
basic کنترل استاندارد خط وط ارسالی با استفاده از کدهای مخصوص
basic به یک وسیله راه دور
basic ابتدایی
basic بنیادی
basic اصلی
basic اساسی
basic پایهای
basic اولیه
basic تهی بنیانی
basic اساسی مقدماتی
basic بازی
basic قلیایی
basic circuit مدار ساده
basic capacity گنجایش پایه
basic capacity گنجایش مبنا
basic branch رسته اولیه
basic anxiety اضطراب بنیادی
basic brick اجر قلیائی
basic crops ذرت
quick basic کوئیک بیسیک
basic crops جو
tiny basic یک زبان برنامه سازی سطح بالا که زیرمجموعه BASICاست و برای ریزکامپیوترطراحی شده است
basic crops محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
basic cover عکسبرداری اولیه هوایی
basic conflict تعارض بنیادی
basic communication گزارش یا مدرک اولیه مکاتبات اولیه
basic allowance سهمیه اولیه ضریب حقوقی معاش
basic allowance شارژ انبار
basic price قیمت مبنا
Visual Basic ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
basic deficit کسری اساسی
basic dye رنگ قلیایی
basic ground زمینه و متن اصلی فرش
basic agreement توافق اولیه
basic agreement چهارچوب توافق [حقوق]
basic research علم پایه
basic research علم بنیادی
advanced basic بیسیک پیشرفته
airman basic سرباز ساده و بدون درجه نیروی هوایی
basic price قیمت پایه
basic weaves رگباسلیق
basic crops پنبه تنباکو و برنج
basic speed سرعت اولیه
basic ration جیره اصلی
basic ration جیره مقدماتی جیره مبنا
basic research تحقیقات مقدماتی
basic salt نمک بازی
basic sciences علوم پایه
basic shaft محور اصلی
basic shaft محور واحد
basic size اندازه اصلی
basic size اندازه اولیه
basic slag سرباره قلیایی
basic standard استاندارد اولیه
basic surplus مازاد اساسی
basic training تعلیمات ابتدایی
basic point نقطه مبداء
basic dye رنگینه بازی
basic pay حقوق اصلی
basic fortran استاندارد امریکایی و تاییدشده از زبان برنامه نویسی فرترن
basic gearing گیربکس
basic gearing چرخ دندههای اصلی
basic hole سوراخ مقدماتی
basic intent نیت عام
basic language زبان بیسیک
basic lining پوشش یا استر قلیایی
basic linkage پیوند اساسی
basic load بار مبنا
basic load بار مبنای مهمات یا وسایل
basic of issue مبنای توزیع
basic of issue مبنای واگذارکردن اقلام
basic pay اصل حقوق
basic training اموزش مقدماتی
basic data عناصر تیر اولیه
basic verses ایات محکمات
basic variable متغیر اساسی
basic deficit کسری کلی
integer basic نوعی زبان BASIC که میتواند تمام اعداد را موردپردازش قرار دهد
applesoft basic نوع توسعه یافته زبان برنامه نویسی BASIC که باریزکامپیوتر قابلیت پردازش اعداد اعشاری را هم دارد
basic variable متغیر اصلی
microsoft basic مدل مشهوری از زبان برنامه نویسی BASIC که روی ریزکامپیوترها بکاربرده میشود
basic date تاریخ ترفیع
basic data دادههای اولیه عناصر اولیه
basic data اطلاعات اولیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com