Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
true or real focus
کانون حقیقی
Other Matches
focus
نقطه تقاطع
focus
به کانون دراوردن
focus
کانونی شدن کانون
focus
پنجرهای در CUI که فعال است و ورودی کاربر را می پذیرد یا توسط یک برنامه کنترل میشود و از برنامه دستورات را می پذیرد
focus
تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focus
پنجره خاص یا فیلدی که آماده پذیرش دستور کاربر است
focus
متمرکز ساختن
focus
کانون
focus
کانون عدسی
focus
فاصله کانونی
focus
قطب مرکز
focus
مترکز کردن
focus
بکانون اوردن
self focus
تنظیم تمرکز خودکار
focus
متمرکز کردن توجه
focus
مرکزتوجه
focus
میزان کردن
seismic focus
کانون زلزله
prime focus
تمرکزنخست
virtual focus
کانون مجازی
to bring into focus
بکانون یامرکزاوردن
to bring into focus
درکانون متمرکزکردن
depth of focus
نقطهعمیقکانون
event focus
که در حال دریافت پیام از یک عمل یا رویداد است
magnetic focus
کانون مغناطیسی
focus mode selector
انتخابگرکانون
prime focus observing capsule
کپسولجذبکنندهتمرکزنخست
internal magnetic focus tube
لامث اشعه کاتدیک با سیستم فوکوس مغناطیسی
Is it true that. . . ?
راست است که ...؟
true mean
میانگین حقیقی
true course
heading true :syn
true course
راه حقیقی
true course
سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true value
مقدار حقیقی
true course
سمت مسیر جغرافیایی
true
<adj.>
شایسته
true
حقیقی
true
فریور
true
واقعی حقیقی
true
راستگو
true
خالصانه صحیح
true
ثابت کردن
true
راستین
true
حقیقی کردن
true
ثابت
true
درست
true
<adj.>
مناسب
true
<adj.>
صحیح
true
راست
true
پابرجا
true
<adj.>
درست
true
وضعیت منط قی
true form
فرم واقعی
true dip
شیب حقیقی
partially true
فی الجمله راست
partially true
تا یک اندازه راست
true resistance
مقدارمقاومت حقیقی
true resistance
مقدار مقاومت اهمی
it is true that he was sick
راست است که او ناخوش بود
it is not true that he is dead
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
true copolymer
همبسپار حقیقی
true copy
رونوشت مطابق با اصل
true convergence
انحراف جغرافیایی
true altitude
altitude observed
true azimuth
گرای حقیقی
true azimuth
سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true basic
تروبیسیک
true bearing
سمت جغرافیایی
true bill
اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true born
حلال زاده اصیل اصل
true bred
اصیل
true bred
با تربیت
true complement
متمم واقعی
true complement
متمم مبنایی
true complement
مکمل صحیح
true complement
متمم واقعی متمم مبنایی
true complement
مکمل واقعی
true convergence
سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
ti is true in the rough
بطورکلی درست است
true
[and accurate]
<adj.>
از روی صدق وصفا
true meridian
نصف النهار واقعی
true power
توان واقعی
true origin
نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
true pelvis
لگن زیرین
true power
توان حقیقی
true power
توان متوسط
true score
نمره حقیقی
true slump
نشست واقعی
true track
تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true variance
پراکنش حقیقی
true vertical
قائم واقعی
true wind
باد حقیقی
true wind
سمت وزش باد
true-blue
پیرو متعصب
true-blue
هوادار دو آتشه
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
true life
مطابق زندگی روزمره
true life
حقیقی وصحیح
true life
واقعی
true to one's promise
خوش قول
true he is somewhat stingy....
راست است که اندکی خسیس است ولی ...
accept as true
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
accept as true
تبصره
accept as true
باورکردن
true north
شمال واقعی
true north
شمال جغرافیایی
true north
شمال حقیقی
true horizon
افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true heading
سمت حقیقی
true heading
سمت جغرافیایی
true heading
course true
true hearted
صمیمی
true hearted
بی ریا
a true and accurate report
گزارشی درست و دقیق
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
true air speed
سرعت نسبی هواپیما
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
true false test
ازمایش درستی ونادرستی چیزی
true or sternal ribs
دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
true false questions
پرسشهای درست- نادرست
It doesnt ring true to me .
به گوشم درست نمی آید
positive true logic
یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
Theres many a true word spoken in jest .
<proverb>
در هر مزای یقایقى نهفته است .
Lets suppose the news is true .
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
real
واقعی موجود
real
حقیقی
real value
ارزش واقعی
real
واقعی
real
غیر مصنوعی طبیعی
real
اصل
real
بی خدشه صمیمی
real will
نظریه اراده واقعی
real
غیر پولی
the seeming and the real
نماوحقیقت
the seeming and the real
فاهروباطن
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real
راستین
real
<adj.>
شایسته
real
<adj.>
درست
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
مناسب
real power
توان حقیقی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real investment
سرمایه گذاری واقعی
real time
بلادرنگ
real time
زمان حقیقی
real time
انی
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real time
بازده فوری
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
بلا درنگ
real estate
مستغلات
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real estate
زمین
real estate
املاک و ساختمان
real estate
معاملات زمین
real estate
مستغل
real estate
املاک و مستغلات
real estate
مال غیرمنقول
real world
دنیایحقیقی
real property
دارایی غیر منقول
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
real estate
خرید زمین
real estate
ملک
real costs
هزینههای واقعی
real memory
حافظه واقعی
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real mode
حالت واقعی
real capital
سرمایه واقعی
real account
حساب دارایی غیرمنقول
real number
عدد حقیقی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real numbers
اعداد واقعی
real memory
حافظه حقیقی
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real anxiety
اضطراب واقعی
real constant
ثابت حقیقی
real fluid
سیال واقعی
real function
تابع حقیقی
real gas
گاز حقیقی
real image
تصویر حقیقی
real income
درامد واقعی
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real earnings
درامدهای واقعی
real numbers
اعداد حقیقی
real score
نمره واقعی
real address
آدرس واقعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com