English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8 milliseconds)
English Persian
true-blue پیرو متعصب
true-blue هوادار دو آتشه
Other Matches
true <adj.> درست
true value مقدار حقیقی
true course heading true :syn
true mean میانگین حقیقی
true <adj.> شایسته
Is it true that. . . ? راست است که ...؟
true course سمت مسیر جغرافیایی
true course سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true course راه حقیقی
true حقیقی
true فریور
true وضعیت منط قی
true <adj.> مناسب
true <adj.> صحیح
true راست
true پابرجا
true ثابت
true واقعی حقیقی
true راستگو
true ثابت کردن
true حقیقی کردن
true درست
true راستین
true خالصانه صحیح
true slump نشست واقعی
true variance پراکنش حقیقی
true score نمره حقیقی
true hearted بی ریا
true hearted صمیمی
true bearing سمت جغرافیایی
true heading course true
true horizon افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true life واقعی
true track تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true power توان واقعی
true power توان متوسط
true power توان حقیقی
true pelvis لگن زیرین
true origin نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
true meridian نصف النهار واقعی
true life مطابق زندگی روزمره
true life حقیقی وصحیح
true heading سمت جغرافیایی
true heading سمت حقیقی
true he is somewhat stingy.... راست است که اندکی خسیس است ولی ...
partially true فی الجمله راست
true complement مکمل صحیح
true complement متمم مبنایی
true bred با تربیت
true bred اصیل
true born حلال زاده اصیل اصل
true bill اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true basic تروبیسیک
true azimuth سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true azimuth گرای حقیقی
true altitude altitude observed
partially true تا یک اندازه راست
true complement متمم واقعی متمم مبنایی
true form فرم واقعی
true copolymer همبسپار حقیقی
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
it is true that he was sick راست است که او ناخوش بود
true dip شیب حقیقی
true copy رونوشت مطابق با اصل
true convergence انحراف جغرافیایی
true resistance مقدار مقاومت اهمی
true resistance مقدارمقاومت حقیقی
true convergence سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
true complement مکمل واقعی
ti is true in the rough بطورکلی درست است
true vertical قائم واقعی
true wind باد حقیقی
true north شمال واقعی
true [and accurate] <adj.> از روی صدق وصفا
true to one's promise خوش قول
accept as true تبصره
accept as true باورکردن
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
true north شمال جغرافیایی
true wind سمت وزش باد
true north شمال حقیقی
true complement متمم واقعی
true false test ازمایش درستی ونادرستی چیزی
show one's (true) colors <idiom> نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
true false questions پرسشهای درست- نادرست
true air speed سرعت نسبی هواپیما
a true and accurate report گزارشی درست و دقیق
true air speed سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
positive true logic یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
true or real focus کانون حقیقی
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
true or sternal ribs دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
It doesnt ring true to me . به گوشم درست نمی آید
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Theres many a true word spoken in jest . <proverb> در هر مزای یقایقى نهفته است .
go off into the blue آب شد و به زمین رفت
go off into the blue ناپدید شدن
ox blue ابی سیرمایل به ارغوانی
blue اسمان نیلگون
blue اسمان
blue مستعد افسردگی دارای خلق گرفته
the blue اسمان
blue نیلی
blue آبی
the blue دریا
to look blue افسرده یابوربنظرامدن
out of the blue <idiom> غیرمتقربه
out of the blue غیر منتظره
blue-black آبیپررنگ
cobalt blue لاجورد
blue [joke] <adj.> خشن [جوک]
blue cap صدفکبود
blue law قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
It tends to be blue . It is bluish. بیشتر برنگ آبی می زند
to by blue muder دادزدن
once in a blue moon <idiom> به ندرت
blue in the face <idiom> آرام گرفتن
to by blue muder فریاد کردن
to burn blue شعله یا نور ابی دادن
blue [joke] <adj.> زمخت [جوک]
She comes here once in a blue moon . سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
blue laws قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
electric-blue آبیروشن
a bolt from the blue مثل عجل معلق
blue law قوانین سخت و محدود کنندهی پیوریتانها که بر شمال ایالات متحده حاکم بود
blue tit پرندهایکوچکبابالسرودم آبیوسینهزرددراروپا
a bolt from the blue از غیب
blue mussel صدفدوکفهایآبی
blue beam اشعهآبیکلاهکآبی
blue ball توپآبی
once in the blue moon خیلی بندرت
ice-blue آبیکمرنگ
blue chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue laws قوانینی که رقص و نمایش ومسابقات و حتی کار را در روز مقدس تحریم کند
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
blue print رسم فنی
blue eyed زاغ
blue devil دیو
blue devil افسردگی
blue commander فرمانده نیروهای خودی فرمانده نیروهای ابی
blue brittleness شکنندگی ابی رنگ
blue brittle شکستگی ابی
blue book کتابی است که وزارت امور خارجه هرکشور هر چند سال یک مرتبه منتشر و مسائل سیاسی عنوان شده در طی ان چندسال را تجزیه و تحلیل وروشن میکند
blue book کتاب ابی
blue book هر کتاب یا سند مستندوقابل اعتماد
blue book هرکتاب یانشریه رسمی دولتی
blue eyed ابی چشم
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
blue forces نیروهای خودی
blue mud گل کبود
blue moon مدت طولانی
blue moon زمان دراز
blue liner مدافع
blue line خط دفاعی هاکی
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
blue jay زاغ کبود
blue jacket سرباز نیروی دریائی
blue gun لوله پرتاب ابی
blue forces نیروهای ابی
blue blood نجیب زاده اشراف زاده
blue blood عضو طبقه اشراف
blue blooded نجیب زاده
blue-collar کارگری
blue collar کارگری
blue jeans شلوارکاوبوی
blue jeans شلوار کار ابی رنگ
royal blue رنگ ابی مایل بارغوانی روشن
blue water دریای ازاد
black and blue کبود و سیاه
blue-chip سهام مرغوب
blue-chip ژتون ابی رنگ که ارزش زیادی دارد
blue-blooded نجیب زاده
acid blue ابی اسیدی
alkali blue ابی قلیا
blue bell گزارش بدرفتاری
blue bell گزارش جنایت
blue bark تقاضای هزینه سفر و معاش حرکت
blue bark گزارش حرکت
blue baby طفلی مبتلا به یرقان ازرق
blue anealing بازپخت ابی رنگ
big blue ابی بزرگ لقبی برای شرکت بین المللی ماشینهای تجاری
big blue IB
big blue نام غیر رسمی IBM
blue fox سگ روباه
blue chip سهام مرغوب
blue print زمینه ابی
thymol blue ابی تیمول
powder blue نیل رخت شویی
peacock blue رنگ ابی طاووسی
peacock blue رنگ ابی مایل بسبز
paris blue جوهرابی روشن
paris blue یکجور نیل فرنگی
oxford blue ابی سیر مایل به ارغوانی
once in a blue moon گاه گاهی
navy blue ابی سیر
milori blue ابی میلوری
methyl blue ابی متیل
powder blue گردلاجوردفرنگی
prussian blue نیل فرنگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com