Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
turning point
نقطه برگشت
turning point
مرحله قاطع نقطه تحول
turning point
نقطه چرخش
turning point
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning point
نقطه لولای چرخش
Other Matches
turning
تراشکاری
turning away
پرهیز
turning away
دوری واجتناب
turning tool
کارد تراش
turning wheel
چرخهسفالگری
Drop me just before you get to the turning.
مرانرسیده ره سر پیچ پیاده کنید
turning wall
دیواربازگشت
turning tool
ابزار تراشکاری
fine turning
میزان سازی دقیق
turning movement
احاطه دورانی
turning movement
حرکت دورانی
turning tool
قلم تراش
wood turning
خراطی
turning judge
داوربرگشت
turning handle
دستهچرخشگر
turning moment
گشتاورواژگونی
turning moment
لنگر واژگونی
turning machine
ماشین تراش
turning effect
اثر گردش
turning circle
دایره گردش
turning circle
دایره چرخش ناو
turning tool
رنده
turning chisel
اسکنه ماشین تراش
turning bolt
کلون
turning attachment
تجهیزات تراشکاری
turning chisel
قلم ماشین تراش
turning points
نقطه لولای چرخش
turning points
نقطه چرخش
longitudinal turning
تراشکاری طولی
turning points
مرحله قاطع نقطه تحول
turning points
نقطه برگشت
turning points
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
turning traffic
ترافیک پیچ دار
method for turning the steps
روش دور دادن پلکان
turning programming language
زبان برنامه نویسی تورینگ
automatic turning shop
کارگاه تراشکاری
cam turning attachment
تجهیزات تراش بادامک
skew turning chisel
مغار کج
polygonal turning machine
ماشین تراش چند لبه
automatic lathe for taper turning
ماشین تراش مخروطی
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
محل شروع چیزی
the point is
اصل مطلب این است
point
نقط ه
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
point
پوینت
The point is that…
چیزی که هست
point
محل یا موقعیت
point
نشان میدهد
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
in point
بجا
in point
مناسب
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
اصل چهار
near point
نقطه نزدیک
on the point of going
در شرف رفتن
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
in point
در خور
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
point to point
نقطه به نقطه
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
far point
برد بینایی
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
not to the point
خارج از موضوع
point
نشانه روی کردن
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
راس
point
امتیاز
point
ماده اصل
point
رسد نوک
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
هدف گیری کردن
point
نشان دادن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
پایان
point
مرحله قله
point
مسیر
point
هدف
point
نمره درس پوان
point
درجه امتیاز بازی
point
جهت
point
موضوع
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
متوجه ساختن
point
خاطر نشان کردن
point
نوک گذاشتن
point
نکته
point
به سمت متوجه کردن
point
اشاره کردن
point
محل مرکز
point
مقصود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
باریک کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
درصد
point
اصل
point
حد
point
نقطه گذاری کردن
point
نقطه نوک
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
مرکز راس حد
point
محل
point
دماغه
point
جهت مرحله
point of loading
نقطه بارگیری
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
radix point
نقطه ممیز
point of support
نقطه اتکا
point of regard
نقطه دید
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of sight
نقطه دید
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
principle point
مبداء اصلی
point of intersection
نقطه تلاقی
rear point
قسمت نوک عقب دار
point of inflection
نقطه عطف
point target
هدف کوچک
reentry point
نقطه بازگشت
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
point of inflexion
نقطه عطف
point of intersection
نقطه تقاطع
point of intersection
نقطه بهم رسید
radix point
نقطه مبنا
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
pour point
نقطه سیلان
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
pour point
نقطه ریزش
point target
اماج نقطهای
pour point
نقطه جاری شدن
At that point
[stage]
, ...
وقتی که موقعش رسید...
point of the agenda
اصل مطلب فهرست برنامه
point protector
سرمداد
point of intersection
رابط
radix point
ممیز
quiescent point
نقطه استراحت
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point of support
تکیه گاه
projection of a point
خط مصور
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
تصویر نقطه
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
intercept point
محل تقاطع
[ریاضی]
point of intersection
واسط
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point of impact
نقطه اصابت
point system
شرط بندی براساس امتیاز
pivot point
نقطه مفصلی
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه چرخش ناو
pivot point
نقطه نشانه
pivot point
مرکز چرخش
plate point
نقطه پلیت
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com