Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
two point threshold
استانه دو نقطهای
Other Matches
threshold
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
استانه
threshold
سرحد
threshold
استانه چارچوب
threshold
نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
threshold
استانه در
threshold value
مقدار استانه
threshold
استانه مانند استانهای
threshold value
ارزش استانهای
spatial threshold
استانه فضایی
hearing threshold
استانه شنوایی
threshold wavelength
طول موج استانه
absolute threshold
آستانه مطلق
reaction threshold
استانه واکنش
response threshold
استانه پاسخ
sill=threshold
استانه
terminal threshold
استانه پایانی
arousal threshold
استانه انگیختگی
threshold voltage
ولتاژ استانه
threshold voltage
اختلاف سطح استانهای
threshold logic
منطق استانهای
threshold gate
دریچه استانهای
threshold function
تابع استانهای
threshold frequency
بسامد استانه
threshold element
عنصر استانهای
differential threshold
استانه افتراقی
landing threshold
استانه فرود اب خاکی
landing threshold
نقطه شروع عملیات اب خاکی
threshold of luminescence
استانه لومینسانس
luminescence threshold
استانه لومینسانس
lower threshold
استانه پایین
nuisance threshold
استانه زیانبخشی
runway threshold markings
خطحدنهاییهواپیما
alarm threshold setting
دکمهسرحدتنظیم
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
alarm threshold display button
دکمهنمایشسرحدهشدار
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
محل
The point is that…
چیزی که هست
point
دماغه
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
point
محل یا موقعیت
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
پوینت
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
محل شروع چیزی
point
درصد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
in point
مناسب
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
اصل چهار
off the point
بطور بی ربط
off the point
بطور نامربوط
not to point
پرت بیجا
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
near point
نقطه نزدیک
on the point of going
در شرف رفتن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
in point
بجا
in point
در خور
point to point
نقطه به نقطه
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
not to point
بیرون از موضوع
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
three point
فن 3 امتیازی کشتی
far point
برد بینایی
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
not to the point
خارج از موضوع
point
حد
point
ماده اصل
point
خاطر نشان کردن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
نقطه
point
نشان دادن
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
نکته
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
اشاره کردن
to point to something
به چیزی اشاره کردن
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
نوک گذاشتن
point
نوکدار کردن
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
سر
point
نوک
the point is
اصل مطلب این است
point
هدف
point
مسیر
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
گوشه دارکردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
باریک کردن
point
مرکز راس حد
point
راس
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
به سمت متوجه کردن
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
رسد نوک
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
امتیاز
point
اصل
point
مقصود
point
محل مرکز
point
جهت مرحله
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point of intersection
نقطه تلاقی
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of regard
نقطه دید
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of intersection
نقطه تقاطع
point of impact
نقطه اصابت
point of contact
نقطه تماس
point of contraflexion
نقطه تغییر خمیدگی
point of fall
نقطه فرود گلوله به زمین به طور فرضی که با دهانه لوله در یک افق قرار دارد
point target
اماج نقطهای
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
point of honour
قضیه شرف
point of impact
محل اصابت گلوله
radix point
نقطه مبنا
point of inflection
نقطه عطف
point of inflexion
نقطه عطف
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of fracture
نقطه شکست
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sight
نقطه دید
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
pour point
نقطه سیلان
pour point
نقطه ریزش
point of the agenda
اصل مطلب فهرست برنامه
the salient point
<idiom>
اصل مطلب
the point
[of the matter]
اصل مطلب
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
point of support
نقطه اتکا
point operation
عمل نقطهای
radix point
ممیز
point of support
تکیه گاه
quiescent point
نقطه استراحت
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
At that point
[stage]
, ...
وقتی که موقعش رسید...
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
projection of a point
خط مصور
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
pour point
نقطه جاری شدن
point contact
تماس نقطهای
point of weld
نقطه جوش
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point
کشف کردن
pin point
پیدا کردن
pin point
تعیین محل کردن
pin point
تعیین دقیق نقاط
pin point
اتی
pin point
نقطهای
pivot point
نقطه مفصلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com