English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (9 milliseconds)
English Persian
wait condition 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Other Matches
wait انتظار کشیدن معطل شدن
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait a second یک خرده صبر کنید
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait a second یک دقیقه
wait صبر کردن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
wait a second تامل کنید
wait پیشخدمتی کردن
wait on پیشخدمتی کردن
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait a second اندکی صبر کنید
wait a little کمی صبر کنید
wait upon پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
it will p to wait جورهمه مارا اوبایدبکشد
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
to wait پیشخدمتی
to wait کردن دیدنی کردن
to wait خدمت رسیدن
to wait for any one منتظر کسی شدن
wait time زمان انتظار
wait time خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait state وضعیت انتظار
wait state حالت انتظار
wait state 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a minute اندکی صبر کنید
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait loop پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait a bit صبرکنید
wait a bit اندکی
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
wait a minute یک دقیقه صبر کنید
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
zero wait state وضعیت یک وسیله
to wait one's leisure منتظرفرصت محال بودن
Tell him, he needs to wait for a moment. به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait table <idiom> سرو کردن غذا
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
Wait a minute . یکدقیقه صبر کن
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
zero wait state که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
Can you wait until tommorrow? می توانی تافردا صبر کنی ؟
zero wait state computer کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
wait on (someone) hand and foot <idiom> به هر نحوی پذیرایی کردن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
out of condition معیوب
out of condition خراب
on the condition that به شرط انکه
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
on that condition به آن شرط
on one condition به یک شرط
on no condition به هیچ شرطی
zero condition حالت یک سلول مغناطیسی زمانی که صفر را نمایش میدهد
condition شرط [وضع] [پیشزمینه]
condition شرط
condition مشروط کردن
condition 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
condition شرط مهم در قرارداد
condition ثباتی که حاوی وضعیت CPU پس از اجرای آخرین دستور است
condition وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
condition حالت
condition موقعیت
condition چگونگی
condition شرط نمودن شایسته کردن
condition وضعیت
condition وضع
condition شرط مقید کردن
condition عارضه شرطی کردن
condition code کدوضعیت اماد
default condition وضعیت قرار دادی
condition code کد وضعیت امادگی اقلام
condition book کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
condition about description شرط صفت
condition code رمز وضعیت
condition code کد شرط
condition of readiness شرایط امادگی
condition of corollary شرط نتیجه
condition of equilibrium شرط تعادل
condition of readiness وضعیت امادگی رزمی
condition of qualification شرط صفت
condition of performance شرط فعل اثباتا"
condition of non performance شرط فعل نفیا"
boundary condition شرط کرانی
On condition that. Provided that. بشرط آنکه (بشرطی که )
rug condition [وضعیت ظاهری و ارزش واقعی فرش که به عوامل مختلفی از جمله اندازه، رنگ، عدم پارگی نخ هاخسارت ناشی از بیدزدگی، نداشتن ریشه تقلبی، ارتفاع پرز مناسب و غیره بستگی دارد.]
prevailing condition شرط غالب
readiness condition وضعیت امادگی رزمی وضعیت امادگی یکان شرایط اماده باش یکان
Coulomb's condition قید کولن
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
in a ruined condition ویران
air condition دارای دستگاه تهویه کردن تهویه کردن
ammunition condition وضعیت مهمات
an unclear condition which consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
There is only one condition attached to it . فقط یک شرط دارد
sufficient condition شرط کافی [ریاضی]
initial condition شرایط اولیه
operating condition رژیم
option of condition خیار شرط
ignition condition حالت احتراق
putting a condition شرط گذاشتن
putting a condition اشتراط
race condition حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
readiness condition وضعیت اماده باش
restart condition شرط بازاغازی
line condition وضع خط
space condition حالت فاصله
standard condition شرایط استاندارد
in good condition بی عیب خوب
normalization condition شرط بهنجارش
interesting condition ابستنی
interesting condition حمل
interesting condition حاملگی
in working condition کارکننده
in working condition دایر
lay down the condition شرط کردن چیزی
line condition حالت خط
make it a condition شرط کردن
mark condition وضعیت نشان
mark condition شرط علامت
no load condition حالت بی باری
standard condition شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
sufficient condition شرط کافی
to make it a condition شرط کردن
error condition وضعیت خطا
equilibrium condition شرط تعادل
error condition شرط خطا
embankment condition حالت یا شرائط خاکریزی
to change ones condition زن گرفتن شوهرکردن
to change ones condition عروسی کردن
initial condition شرط اولیه
tropical condition شرایط گرمسیری
to chang one's condition عروسی کردن
to buy on condition شرط خریدن
space condition شرط فاصله
unclear condition شرط مجهول
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
in perfecting bail condition بی عیب
condition which is impossible to fulfill شرط غیر مقدور
condition of subsequent events شرط نتیجه
reasonable term and condition قید و شرط معقول
attack condition , alfa وضعیت تک
condition contrary to the requirment of شرط خلاف مقتضای عهد
In good condition (health). سالم وبی عیب
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
He is in no condition (not fit)to work. امروز خیلی سر حالم ( شنگول )
attack condition , alfa الف
condition about performance of an act شرط فعل
quenched and tempered condition حالت ترساندن و سخت گردانی
functional condition code کد یا علامت مشخصات عمل کرد مهمات
idle circuit condition وضعیت مدار بی بار
defense readiness condition وضعیت امادگی رزمی ارتش وضعیت امادگی رزمی دفاعی
condition contrary to the requirement contract of
condition contrary to the requirement شرط خلاف مقتضای عقد
condition contrary to the requirment شرط خلاف مقتضای عهد
person in whose favor a condition is mad مشروط له
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
mint a mint condition نونو
mint a mint condition تازه تازه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com