English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
waiting time زمان انتظار
Other Matches
waiting منتظر
he kept me waiting مرامنتظریامعطل نگاه داشت
To keep someone waiting . کسی را معطل کردن
to keep any one waiting کسیرا چشم براه
to keep any one waiting نگاه داشتن
no waiting توقف ممنوع
waiting چشم براه
What are you waiting for ? معطل چه هستی ؟
to keep somebody waiting کسی را معطل نگه داشتن
lady-in-waiting خادمه
lady in waiting ندیمه ملکه
ladies-in-waiting خادمه
waiting lists لیست انتظار
ladies-in-waiting مستخدمه مخصوص ملکه
waiting list فهرست منتظران مشاغل فهرست داوطلبان
waiting-room اتاق انتظار
lady in waiting مستخدمه مخصوص ملکه
lady in waiting خادمه
lady-in-waiting ندیمه ملکه
maid in waiting ندیمه
maid in waiting پیشخدمت مخصوص
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
lady-in-waiting مستخدمه مخصوص ملکه
waiting list لیست انتظار
waiting lists فهرست منتظران مشاغل فهرست داوطلبان
waiting position ایستگاه انتظار قایقهای گشتی سریع السیر حالت انتظار یااماده باش قایقهای گشتی
waiting state وضعیت کامپیوتر که در آن برنامه درخواست ورودی یا سیگنال میکند پیش از ادامه اجرا
waiting delay تاخیر ناشی از عدم توانایی پرداخت
waiting-rooms اطاق انتظار
waiting-room اطاق انتظار
ladies-in-waiting ندیمه ملکه
waiting room اطاق انتظار
one anxious week of waiting یک هفته انتظار با نگرانی
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
Perhaps you are waiting for the plums fall into your mouth. لابد انتظار داری که لقمه را بجوند ودهانت بگذارند
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
old time قدیمی
time out <idiom> پایان وقت
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
once upon a time یکی بودیکی نبود
time after time <idiom> مکررا
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
on time مدت دار
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
one at a time یکی یکی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
behind time بی موقع
behind time دیر
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time is up وقت گذشت
time in ادامه بازی پس از توقف
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time will tell در آینده معلوم می شود
take your time عجله نکن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in the time to come در
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
off time مرخصی
just in time درست بموقع
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
two time دو حرکت ساده
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
three-four time نت
two-two time نتدودوم
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
At the same time . درعین حال
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
off time وقت ازاد
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
many a time چندین بار
many a time بارها
f. time روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
Our time is up . وقت تمام است
down time مرگ
down time زمان تلف
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
time عهد
time تایم
time فرصت
time فرصت موقع
time and again بکرات
time and again چندین بار
time ثیر قرار میدهد
there is a time for everything دارد
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time مدت
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
there is a time for everything هرکاری وقتی
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
specified time وقت معین
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
some time or other یک روزی
time TIفرمان E
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time مدروز
at any time <adv.> درهمه اوقات
time out مهلت
time [s] <adv.> بار
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> همیشه
some time یک وقتی
some time مدتی
some time or other یک وقتی
time out وقفه فاصله
time زمان
time وقت
time ایام
time out ایست
time [s] <adv.> دفعه
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time روزگار
time out ساعت غیبت کارگر
time زمانه
time هنگام
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time گاه
at any time <adv.> هر بار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com