Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (9 milliseconds)
English
Persian
warm up suit
گرمکن
Other Matches
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .
لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
warm
غیور خونگرم
warm
با حرارت
warm
گرم
warm down
تمرین سبک
warm-up
گرم کردن
warm up
دست گرمی بازی کردن
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm
صمیمی
warm up
شروع کردن به کار
warm up
راه انداختن
warm up
تشجیع کردن
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up
گرم کردن
warm up
<idiom>
گرم کردن (برای بازی)
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
warm
گرم کردن گرم شدن
warm-up
گرم شدن
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm start
شروع گرم
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
warm hearted
دلسوز
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm blooded
خونگرم
warm blooded
با روح
warm blooded
خونگرمی مهربانی
warm bloodedness
خونگرم با روح
warm bloodedness
مهربانی
warm hearted
با محبت
warm boot
شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm boot
فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm corner
جای خطرناک
warm corner
نبرد سخت
warm infusion
چیز دم کرده
warm link
پیوند گرم
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm spot
نقطه گرماگیر
he is warm with wine
کله اش گرم است
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
to give a warm welcome
سخت مقاومت کردن با
warm up time
زمان اماده شدن
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
She has a warm heart.
قلب گرم ومهربانی دارد
It was warm , but not hot .
هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm bloodedness
خونگرمی
warm-blooded
<adj.>
خونگرم
warm-hearted
دلسوز
warm climate
گرمسیر
warm-blooded
خون گرم
warm front
جبهه هوای گرم
warm-ups
گرم کردن
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-hearted
بامحبت
warm-ups
گرم شدن
warm fronts
جبهه هوای گرم
I feel warm .
گرمم شده
A warm and soft bed .
رختخواب گرم ونرم
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
warm-air outlet
مجرایخروجهوایگرم
the room is nice and warm
اطاق خوب گرم است
upper warm front
جبهههوایبسیارگرم
warm substeppic zone
نوار نیمه جلگهای گرم
warm air outlet
خروجهوایگرم
warm-air baffle
خروجهوایگرم
warm gas thruster
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm-air outflow
خروجیهوایگرم
suit
درخواست
suit yourself
هر چه دلتان میخواهد بکنید من چه میدانم چه بکنید
suit
جامه
[کت و شلوار]
suit up
ذخیره در انتظار بازی
suit
یکدست لباس پیروان
suit
خواستگاری کردن
suit
جامه
suit
لباس دادن به
in suit with
موافق
in suit with
موافق با
suit
تعقیب انطباق
non suit
ترک دعوی به وسیله خواهان
suit
خواستگاری دعوی
suit
دادخواست
suit
خواست دادن تعقیب کردن
suit
وفق دادن جور کردن
g suit
لباس مخصوص هوانوردی
suit
تقاضا
suit
دادخواست عرضحال
suit
مرافعه خواستگاری
suit
خدمتگزاران ملتزمین
suit
توالی
suit
تسلسل نوع
suit
مناسب بودن
suit
منطبق کردن متناسب یا مناسب کردن
forced warm-air system
سیستمداخلیگرم کننده
judo suit
لباسجودو
jump suit
لباس خانه و استراحت
jump suit
روپوش
boiler suit
رجوع شود به coveralls
water suit
لباس ضد نیروی ثقل
water suit
لباس ضد فشار اب
dry suit
لباس غواصی
wet suit
لباس غواصی
ancillary suit
دعوی طاری
one-piece suit
لباسیکسره
snuggle suit
لباسگرم
birthday suit
<idiom>
کاملا لخت وبرهنه
trouser suit
کتشلوارزنانه
shell suit
نوعیکتوشلوارغیرمعمولی-شلوولباجنسدرخشندهوبراقوسبک
paternity suit
ادعایزنمبنیبرازدواجبامردیبرایطلبمالی
lounge suit
لباسرسمیمردان
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
training suit
لباسورزشی
suit carrier
پوششکتوشلوار
alimony suit
ادای نفقه
[حقوق]
suit at law
دعوی
to put in suit
بدادگاه اوردن
to put in suit
بمرافعه کشیدن
union suit
پیراهن و شلوار یکپارچه
ski suit
لباس اسکی
pressure suit
لباس مخصوص پرواز درارتفاعات زیاد
party to a suit
متداعی
party to a suit
طرف دعوی
night suit
جامه خواب
to makes suit
در خواست کردن
slack suit
لباس راحتی
slack suit
لباس مخصوص گردش یا استراحت
suit case
چمدان
suit case
جامه دان
suit case
جا رختی
suit at law
مرافعه
suit at law
دادخواهی
survival suit
لباس نجات
tank suit
مایو
strong suit
دست قوی
minor suit
خال خشتی
major suit
دست عالی وپر امتیاز
does rice suit you?
برنج بشمامیسازد
dress suit
لباس رسمی شب
exposure suit
لباس محافظ
fearnought suit
لباس اتش نشانی
fearnought suit
لباس نسوز
antiblackout suit
لباس ضد فشار اب
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
bathing suit
شلوارشنا
minor suit
یا خال گشنیزی
legal suit
دادخواست قانونی
i have a suit to the shah
عریضه برای شاه دارم
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
legal suit
تعقیب قضایی
i have a suit to the shah
به شاه عرض دارم
it does not suit my taste
بذائقه من خوش نمیاید
bring a suit against a person
اقامه دعوی علیه کسی کردن
suit the punishment to the crime
انطباق مجازات بر جرم
Suit the action to the word.
حرفی را فورا" عملی کردن
Suit the action to the word .
بگفته خود عمل کردن
he wears a new suit to day
امروز جامه
he wears a new suit to day
نوپوشیده است
to suit the action to the word
کردار راباگفتاروفق دادن گفتن وکردن
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com