Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
warm up time
زمان اماده شدن
Other Matches
Please warm up this milk . warm and sincere greetings .
لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
warm up
شروع کردن به کار
warm down
تمرین سبک
warm
با حرارت
warm
صمیمی
warm
گرم کردن گرم شدن
warm up
گرم کردن
warm up
دست گرمی بازی کردن
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up
قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm up
تشجیع کردن
warm up
راه انداختن
warm
گرم
warm up
<idiom>
گرم کردن (برای بازی)
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up
گرم کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
warm-up
گرم شدن
warm
غیور خونگرم
Come and get warm by the fire .
بیا جلوی آتش که گرم بشوی
I feel warm .
گرمم شده
warm fronts
جبهه هوای گرم
warm front
جبهه هوای گرم
to give a warm welcome
سخت مقاومت کردن با
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
warm-blooded
خون گرم
warm-ups
گرم شدن
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups
گرم کردن
he is warm with wine
کله اش گرم است
warm start
شروع گرم
She has a warm heart.
قلب گرم ومهربانی دارد
warm-blooded
<adj.>
خونگرم
warm corner
نبرد سخت
warm corner
جای خطرناک
warm boot
فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm boot
شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm bloodedness
مهربانی
warm bloodedness
خونگرمی
warm up suit
گرمکن
warm-hearted
بامحبت
warm-hearted
دلسوز
warm bloodedness
خونگرم با روح
warm blooded
خونگرمی مهربانی
warm blooded
با روح
warm blooded
خونگرم
warm hearted
دلسوز
warm hearted
با محبت
It was warm , but not hot .
هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm spot
اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm climate
گرمسیر
warm start
شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm spot
نقطه گرماگیر
warm link
پیوند گرم
warm infusion
چیز دم کرده
warm-air outlet
مجرایخروجهوایگرم
warm one's blood/heart
<idiom>
احساس راحتی کردن
warm-air outflow
خروجیهوایگرم
warm-air baffle
خروجهوایگرم
upper warm front
جبهههوایبسیارگرم
A warm and soft bed .
رختخواب گرم ونرم
the room is nice and warm
اطاق خوب گرم است
warm gas thruster
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm air outlet
خروجهوایگرم
warm substeppic zone
نوار نیمه جلگهای گرم
forced warm-air system
سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
for the time being
<idiom>
برای مدتی
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
out of time
بیگاه
in time
بجا
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
down time
زمان تلف
time out
<idiom>
پایان وقت
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
behind time
بی موقع
behind time
دیر
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
There is yet time.
هنوز وقت هست.
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
down time
مرگ
from time to time
گاه گاهی
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
i time
time Instruction
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
two-two time
نتدودوم
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
three-four time
نت
from this time forth
ازاین ببعد
from time to time
هرچندوقت یکبار
four-four time
چهارهچهارم
from this time forth
زین سپس
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
many a time
بارها
many a time
چندین بار
one at a time
یکی یکی
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
in no time
خیلی زود
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
in time
بموقع
out of time
بیموقع
Our time is up .
وقت تمام است
once upon a time
روزی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
At the same time .
درعین حال
once upon a time
روزگاری
two time
دو حرکت ساده
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
on time
مدت دار
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
time out
ساعت غیبت کارگر
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
any time
<adv.>
همیشه
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time out
وقفه فاصله
time out
ایست
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
specified time
وقت معین
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
some time
یک وقتی
time and again
چندین بار
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com