English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 189 (10 milliseconds)
English Persian
waste one's words زبان خود را خسته کردن
Other Matches
waste تضییع کردن اتلاف
waste تفریط
waste تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste تلف
waste هدر
waste افت
waste قراضه هرز
waste از دست رفتن
waste بی مصرف
waste موات
waste پسماند
Waste کثافات
waste ضایع
waste not want not <idiom> قناعت توانگر کند مرد را
go to waste هرز رفتن
waste اصراف کردن
waste حرام کردن بیهوده تلف کردن
waste هرزدادن
waste نیازمندکردن
waste بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
waste باطله
waste زائد اتلاف
waste تلف کردن ضایع کردن
waste زباله
waste اشغال
waste ضایع کردن
waste تلف کردن
waste اشغال زباله
waste صرف کردن
waste بیهوده
waste انبار
waste book دفتر باطله
waste gate مکانیزم کنترلی برای توربین گازهای خروجی موتورهای دارای توربوشارژر
waste basket مکثف
waste basket زنبیل
waste basket سبد
waste basket سبد کاغذ بیکاره
voluntary waste تعدی و تفریط در عین مستاجره یا ملک موردتصرف
napping waste ضایعات عمل خارزنی [این ضایعات در فرش های دستی بعد از پرداخت و یا در هنگام مقراض کاری بوجود آمده و در فرش های ماشینی پس از خار زدن سطح فرش بوسیله ماشین حاصل می شود.]
waste silk ابریشم گجین [ابریشمی که از تفاله پیله سوراخ شده بدست می آید و دارای طول های متغیر است و کیفیت مطلوبی ندارد.]
to lay waste ویران یا غارت کردن
waste water فاضلاب
waste time وقت تلف کردن
waste time تلف کردن زمان
waste heat گرمای تلف شده
waste instruction دستوری که عملی انجام نمیدهد.
waste land اراضی موات
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
without impeachment of waste بدون تقبل مسئوولیت خرابیها
cotton-waste آشغال و ضایعات پنبه
waste product ضایعات
waste product محصولات زائد
waste pipe لوله زهکش
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste of manor اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
waste material مصالح وازده
waste lime نخاله اهک
waste lands اراضی موات
waste land زمین موات
lay waste <idiom> خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
waste time هدر دادن زمان
waste of time وقت اتلاف شده
waste of time وقت هدر شده
waste catchment ابخیز
run to waste هرز رفتن
encroachment and waste تعدی و تفریط
economic waste اتلاف اقتصادی
cotton waste ضایعات پنبه
waste time وقت هدر دادن
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
lay waste ویران کردن
agricultral waste پسماند کشاورزی
In our other words. بعبارت دیگر
words الفاظ
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
in other words <idiom> به کلام دیگر
in other words <adv.> به کلام دیگر
they had words حرفشان شد
in so many words با عین این کلمات
they had words باهم نزاع کردند
in other words <adv.> به عبارت دیگر
the f. words کلمات زیرین
in so many words عینا
of few words کم حرف
colour of waste water رنگ فاضلاب
soil and waste stack کیسهخاکوفضولات
This is a sheer waste of time . این کار اتلاف وقت محض است
waste disposal unit مخزنآبزاید
cultivationg waste land احیاء موات
haste makes waste تعجیل موجب تعطیل است
haste makes waste ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
cultivation of waste land احیا اراضی موات
domestic waste water فاضلاب خانگی
waste gas fule مجرای دود
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
take the words out of someone's mouth <idiom> حرف دیگری راقاپیدن
play on words <idiom> بازی با کلمات
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
eat one's words <idiom> حرف خود قدرت دادن
A dictionary tell you what words mean . فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
In the words of Ferdowsi … بقول فردوسی
The two are rhyming words . این دو لغت هم قافیه هستند
You mark my words . ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
to help with words and deeds <idiom> با پند دادن و عمل کمک کردن
take the words out of someone's mouth <idiom> سخن از زبان کسی گفت
choice of words بیان
choice of words کلمه بندی
choice of words جمله بندی
war of words بحث وجدل
war of words منازعه
You took the words out of my mouth. جانا سخن از زبان ما می گویی
play on words جناس
put into words به عبارت دراوردن
reserved words کلمات ذخیره شده
reserved words کلمههای رزرو
reserved words کلمههای محافظت شده
the a.of boreign words اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
to be sparing of words مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
to eat ones words سخن خودراپس گرفتن
to i. from somebodies words از حرفهای کسی استنباط کردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to gloze over one's words سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
words are but wind حرف جزو
words are but wind هواست
words in contracts should الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
words of limitation الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
play upon words جناس بکار بردن
imitative words مورموریاغرغر کردن
play on words تجنیس
code words کلمه رمز
code words کلمات رمزی
acceptance by words قبول قولی
apt words ابرو
apt words مجرای اب
big words حرفهای گنده
big words لاف
control words کلمات کنترلی
english words واژه ها یا لغات انگلیسی
he was provoked by my words از سخنان من رنجید
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
i ran the words through ان کلمات را خط زدم
imitative words واژههای تقلیدی
your words offended her سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her از سخنان شمارنجید
He is too stingy for words. دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
They have had words ,I hear . شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
swear-words کفر
swear-words ناسزا
Hear it in his own words. از زبان خودش بشنوید
Acrimonious words کلمات تلخ و نیشدار
swear-words فحش
four-letter words واژهی قبیح
four-letter words واژهیچهار حرفی
buzz words لغت بابروز
buzz words رمز واژه
You mark my words. این خط واینهم نشان
It is absolutely useless . It is a waste of time . بی نتیجه است
waste water purification plant تصفیه خانه فاضلاب
sink with waste disposal unit فرفشوییبااجزافضولات
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
To argue ( exchange words ) with someone . با کسی یک بدوکردن
This knife is too blunt for words . این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
Her words are empty of meaning. حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
my words hurt his feelings سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
his words injured my feelings سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
put words in one's mouth <idiom> چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
To bandy words . to argue. بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
to pour out abusive words سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
To put the words into someones mouth. حرف توی دهن کسی گذاشتن
His deeds fail to square with his words. عملش با حرفش نمی خواند
fine words butter no parsnips <proverb> از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
sweet words (voice,sleep کلمات ( صدا خواب )شیرین
I didnt mince my words . I put it very well . قشنگ حرفم رازدم
To put the words in somebodys mouth. حرف دردهان کسی گذاشتن
Actions speak louder than words . دو صد گفته چونیم کردار نیست
With soft words one may persuade a serpent out of . <proverb> با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
fine words butter no parsnips بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
To speak firmly . Not to mince ones words . محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
He left fily a few choice words. چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
Fine words butter no parsnips. از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
action speaks louder than words <proverb> دو صد گفته چون نیم کردار نیست
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds <proverb> با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com