English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
watch officer افسر نگهبان
Search result with all words
officer of the watch افسر نگهبان
Other Matches
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
first watch نگهبانی شامگاه
to keep watch مراقب بودن
keep watch کشیک کشیدن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch پاس داشتن
d. of a watch فرافت یا تردی ساعت
watch guard : syn
watch نگهبانی
watch نگهبانی دادن
to watch over توجه کردن
i was on the watch for it مراقب ان بودم
by my watch مطابق ساعت من
by my watch ساعت من
keep watch پاییدن
first watch پاس اول پاس شب
watch it <idiom> مراقب باش
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
to watch over موافبت کردن
watch مراقبت کردن موافبت کردن
to watch نگاه کردن
watch پاسدار
watch out موافب
watch پاییدن
watch دیدبان
watch پاسداری کشیک
watch مدت کشیک
watch ساعت جیبی و مچی
watch ساعت
watch موافب بودن
watch پاس نگهبانی
watch نگهبان
watch مراقبت کردن
watch پاس
watch out مراقب بودن
watch بر کسی نظارت کردن
watch پاسداری کردن
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch one's time مراقب فرصت بودن
watch tower برج دیدبانی
watch glass شیشه ساعت
watch tower برج مراقبت
watch ful مراقب
watch ful موافب
forenoon watch پاس قبل از فهر
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
analogue watch ساعتعقربهای
digital watch ساعتکامپیوتری
watch glss شیشه ساعت
stop watch ساعت وقت گذاری
watch one's time گوش بزنگ بودن
first dog watch نگهبانی اول
watch man پاسبان مراقب
watch man مستحفظ
watch pocket جیب ساعتی
watch pocket جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
watch key کلید ساعت
watch test ازمون ساعت
watch tower دیدگاه
watch man نگهبان
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch dog سگ نگهبان
morning watch پاس صبحگاهی
night watch پاس شب
night watch پاسبان شب گزمه
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
to carry a watch ساعت همراه داشتن
the watch is warranted ضمانت شده است
the watch is warranted خوبی ساعت
the third watch of the night پاس سوم شب
watch bill لوحه نگهبانی ناو
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
set the watch تنظیم نگهبانی
port watch نگهبان بندر
port watch پست نگهبانی بندر
second dog watch نگهبانی دوم
to keep watch and ward حفافت یادفاع کردن
to keep watch and ward پاسداری کردن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
if you don't watch it اگرملتفت نباشید
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
watch dog ناو نگهبان ناوگان
watch case قاب ساعت
lever watch شیوه بکار بردن
lever watch اهرم
lever watch کارراهرم
lever watch سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
middle watch نگهبانی نیمه شب
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
listening watch مراقبت به گوش
listening watch پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
maintain watch به گوش بودن دائم
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
second dog watch پاس غروب
Watch the child ! مواظب بچه باش !
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
capped watch ساعت شکاری
anchor watch لنگربان
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
watch maker ساعت ساز
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
to watch children مواظب بچه ها بودن
anchor watch گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
anchor watch نگهبان لنگر
wrist watch ساعت مچی
wristlet watch ساعت مچی
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
pretty to look at [to watch] زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
pocket watch ساعت جیبی
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death watch پاسبان مرده
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
mechanical watch بیلمکانیکی
Face of the watch . صفحه ساعت
death-watch beetle موریانه
ticker [colloquial] [watch] زمان
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
cold iron watch پاس موتورخانه کشتی
ticker [colloquial] [watch] ساعت
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
cold iron watch پاس ایمنی
officer مامور متصدی
officer مامور کارمند اداری
officer امین صلح
officer فرمان دادن
officer مامور
officer عضو هیات رئیسه
officer متصدی ضابط عدلیه
officer صاحب منصب
officer کارمند دولت
officer افسر
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Dont forget to wind up your watch . یادت نرود ساعتت راکوک کنی
police officer پاسبان
police officer افسر شهربانی
to salute an officer افسری را سلام دادن
service officer افسر ارشد نگهبان
police officer افسر پلیس
senior officer ارشدترین افسران
senior officer افسر ارشد
police officer مامور پلیس
returning officer سرپرست انتخابات برزن
safety officer افسر تامین یکان
reserve officer افسر احتیاط
reserve officer افسر وفیفه
spial officer افسر عملیات جاسوسی
spial officer افسرتجسس و اطلاعات
probation officer مامور نافر
first officer's seat صندلیخلباناول
press officer سخنگوییکارگانیاموسسه
undercover officer کارآگاه مخففی
surveying officer افسر بررسی کننده
undercover officer مامورتحقیق مخففی
surveying officer افسر تحقیق
supply officer افسر تدارکات
supplies officer مسئول مواد
subassembly officer افسر جزء
flag officer امیر
staff officer افسر ستاد
relieving officer مامور اعانه فقرا
finance officer افسر دارایی
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
disbursing officer افسر پرداخت پول
disbursing officer افسر عامل
diplomatic officer مامور سیاسی
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
detail officer افسر کارگزینی
detail officer افسر مشاغل
customs officer گمرکچی
customs officer مامور گمرک
custom's officer گمرکچی
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
division officer افسر قسمت
division officer فرمانده قسمت افسر رسته
divisional officer افسر قسمت
field officer افسر رسته رزمی
field officer افسر رزمی
field officer افسر عملیات صحرایی
executive officer معاون یکان افسر تیر
executive officer افسر اجراییات
espial officer افسر عملیات جاسوسی
espial officer افسر تجسس
embarkation officer افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
duty officer افسرمداومتکار ستاد
duty officer افسر نگهبان ستاد
divisional officer فرمانده یگان
contracting officer افسرپیمان
contracting officer افسر متصدی پیمان
petty officer ناو استوار دوم
petty officer معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officer مهناوی
petty officer درجه دار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com