English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
water displacement زهکشی کردن
water displacement زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
Other Matches
displacement جانشین سازی
displacement امنیت در آدرس اندیس دار
displacement اختلاف مکان تغییر مکان
displacement انتقال
displacement جابجاشدگی تغییر مکان
displacement جابجایی
displacement جابه جایی
displacement جابجا شدن
displacement جابجا شدن جابجایی تغییر مکان
displacement جابجا کردن
displacement تغییر موضع
displacement تغییر مکان
image displacement تغییر یا جابجایی تصویرتلویزیون
displacement ton تن جابجایی
piston displacement تغییر مکان پیستون
phase displacement اختلاف فاز
bimolecular displacement جابجایی دو مولکولی
echeloned displacement تغییرموضع رده برده
echeloned displacement تغییر مکان رده برده
drive displacement جابه جایی سائق
displacement titration تیتر کردن جانشینی
displacement pump تلمبه حجمی
displacement of affect جابه جایی عاطفه
displacement hull قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
displacement current جریان جابجایی
gun displacement تصحیح جای توپ
gun displacement جابجایی توپها گسترش توپها
current displacement تغییر جریان
displacement reaction واکنش جانشینی
components of displacement مولفههای تغییر مکان
image displacement اشتباه تصویر یا خطای تصویربرداری دستگاه
angular displacement جابجایی زاویهای
angular displacement اختلاف زاویهای
magnatic displacement تغییر مغناطیسی
field displacement جابجایی میدان
output per unit of displacement توان در واحد تغییر مکان
output per unit of displacement توان در واحد جابجایی
inductive displacement pick up پیک اپ القائی
constant displacement pump پمپی با خروجی ثابت که درهر دور گردش مقدار ثابتی سیال جابجا میکند و مقدارجریان تنها بستگی به سرعت گردش ان دارد
variable displacement pump پمپ سیالی که برونده ان درطیف وسیعی با ثابت ماندن سرعت چرخش تغییر میکند
water آب
above water <adj.> روی آب
to water آب ریختن
by water از راه دریا
first water درجه اول
on the water در کشتی
water way مسیل
water course مجرای اب
water course حق الشرب
water still دستگاه تقطیر اب
water course حق المجری
mean water میان اب
She let the water out . آب را ول کرد
above water <adj.> شناور
to water آب دادن
of the first water بهترین
water down <idiom> ضعیف شدن
to water something آب دادن [گیاه]
to p something with water اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
water اب
water ابگونه
water پیشاب
water مایع
water اب دادن
water way راه ابی
by water از راه رودخانه
f.water عرق رازیانه
water way ابراهه
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
by water با کشتی
first water بالاترین مقام
water jacket ابدان
water hyacinth سنبل ابی
water jacket صندوق اب
water glass لیوان اب
water hardening سختگردانی با اب
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water hazard مانع ابی در مسیر گوی گلف
water heater فرف ابگرم کن
water hammer ضربت قوچ
water heater ابگرم کن
water hammer ضربت قوج
water glass شیشه مایع
water cooling خنک کردن بااب
water hole چاله اب
water guage فشار سنج اب
water hyacinth وردالنیل
water jump مانع ابی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level تراز اب
water nymph حوری دریایی
water nymph الهه دریایی
surplus water ابهای مازاد
surplus water ابهای اضافی
surface water اب سطحی
water pepper زنجبیل سگ
water pepper فلفل ابی
water pipe لوله اب
water pipe تنبوشه
water pipe لوله مخصوص لوله کشی اب
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
water point نقطه تقسیم اب
water pollution الودگی اب
water polo بازی فوتبال ابی
surcharge water اب مازاد
water polo واترپلو
water moccasin مار سمی ابزی جنوب امریکا
water mill اسیاب
water mill اسیاب ابی
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level سطح اب
the water was overknee اب از زانو میگذشت
water paint رنگ لعابی
water lily نیلوفر ابی
water line خط ابخور ناو
water logging ابسیری
water loss ابکاهی
water lowering زهکشی
water melon هندوانه
tap water اب شیر
table water سفره اب زیر زمینی
swimming with water غرق اب
swimming with water پرازاب
water meter کنتور اب
water meter اب سنج
water hole سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
undermining by water اب رفتگی کف
water balance بیلان اب
water bearer دلو
water bearer ساکب الماء
water bearer ریزنده اب ابریز
water bed تشک لاستیکی که درون انرا پراز اب می کنند
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
to drink water اب اشامیدن
water bed تشک ابی
water bonded اب بند شده
water boy بچه سقا
up to the middle in water تا کمر در اب
water boy سقا
water buffalo گاو میش اهلی شده اسیایی
water canteen قمقمه
water bailiffs مامور جلوگیری از صید غیرمجاز
water bailiffs مامور تفتیش کشتیها در بندر
water bailiff میراب
undermining by water اب شستگی
water under the bridge <idiom> همه چیز عوض شده
underground water اب درون زمین
underground water اب زیرزمینی
unavailable water رطوبت غیر قابل استفاده
to splash into water به اب زدن
to soften a water سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
to sniff up water اب رابه بینی کشیدن
voidance water منجلاب
voidance water زیر اب
wade into the water راه رفتن در اب
waste water فاضلاب
water aspirator خرطوم ابی
water bag کیسه اب
water car ارابه اب فروشان
water car ارابه اب پاش
water dog شناگر ماهر
water dog سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
water driver مقنی
water fast رنگ نرو
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast پارچه شورنرو
water filter صافی اب
water fowl مرغ ابی
water cooling خنک کنندگی اب
water fowl پرنده ابی
water front جبهه رطوبتی
water gas گاز اب
water gauge اندازه اب نما
water gauge اب پیم
water glass شیشه محلول
water dog سگ ابی
water disposal ساختن اگو
water disposal اگوکشی
water carriage حمل از راه اب
water carrier دلو
water circulation گردش اب
water coiour ابرنگ
water colour ابرنگ
water colour رنگاب
water colour نقاشی ابرنگی
water container فرف اب
water content درصد رطوبت
to drink water اب خوردن
water cress شاهی اتی
water cure اب درمان
water cure علاج بااب معالجه بااب
water damage خسارت اب دیدگی
water disposal فاضلاب
water glass اب شیشه
water goblet جام آب
hot water <idiom>
in hot water <idiom> در دردسر
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
If it has not water for me it certainly has bread . <proverb> آب براى من ندارد براى تو که دارد .
Water is light . <proverb> آب روشنائى است .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com