English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
water point نقطه تقسیم اب
Other Matches
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
She let the water out . آب را ول کرد
water آب
by water از راه رودخانه
to p something with water اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
above water <adj.> شناور
by water از راه دریا
by water با کشتی
above water <adj.> روی آب
water still دستگاه تقطیر اب
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
of the first water بهترین
to water آب دادن
to water آب ریختن
to water something آب دادن [گیاه]
on the water در کشتی
water اب دادن
f.water عرق رازیانه
water course مجرای اب
water way راه ابی
mean water میان اب
water down <idiom> ضعیف شدن
water way ابراهه
water course حق المجری
water way مسیل
first water درجه اول
water مایع
first water بالاترین مقام
water اب
water ابگونه
water course حق الشرب
water پیشاب
point رسد نوک
point حد
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point نشان دادن
point جهت مرحله
point اصل
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point مقصود
point محل مرکز
point باریک کردن
point متوجه ساختن
point امتیاز
point راس
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point اشاره کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point نشان میدهد
off the point بطور نامربوط
point محل یا موقعیت
off the point بطور بی ربط
point پوینت
the point is اصل مطلب این است
to the point بجا
try for point تلاش برای کسب امتیاز
near point نقطه نزدیک
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نقطه گذاری کردن
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
to the point مربوط بموضوع
point نقطه نوک
point دماغه
point محل
The point is that… چیزی که هست
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
in point مناسب
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point نوکدار کردن
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
far point برد بینایی
three point فن 3 امتیازی کشتی
point پایان
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point بجا
point out <idiom> توضیح دادن
point four اصل چهار
in point در خور
zero point نقطه صفر
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point to point نقطه به نقطه
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
on the point of going در شرف رفتن
point خاطر نشان کردن
point نکته
point ماده اصل
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
not to point بیرون از موضوع
point تیزکردن
point گوشه دارکردن
point مرکز راس حد
point نقطه
point سر
point نوک
to come to a point بنوک رسیدن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
to come to a point باریک شدن
not to the point خارج از موضوع
not to point پرت بیجا
point نوک گذاشتن
head water قسمت بالادست رودخانه
head water طراز اب در نهر
water nymph حوری دریایی
heavy water اب سنگین
water moccasin مار سمی ابزی جنوب امریکا
head water بالای رودخانه بالارود
hard water اب سخت
water nymph الهه دریایی
water meter اب سنج
water hazard مانع ابی در مسیر گوی گلف
water mill اسیاب ابی
hard water اب سنگین
hardness of water سختی اب
water hardening سختگردانی با اب
head water سرچشمه
water meter کنتور اب
water melon هندوانه
water lowering زهکشی
hydration water اب لازم برای ابش
water cycle چرخه اب
water hyacinth وردالنیل
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water jacket ابدان
water jump مانع ابی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level تراز اب
ice water اب یخ
water level سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level سطح اب
water line خط ابخور ناو
water hyacinth سنبل ابی
water hole چاله اب
ho stands for water نماینده اب است O2H
hold water با عقل جور امدن
hold water از امتحان درست درامدن
water heater فرف ابگرم کن
water heater ابگرم کن
water hole سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
water jacket صندوق اب
hold water قایق ایست
water loss ابکاهی
water logging ابسیری
water mill اسیاب
water lily نیلوفر ابی
water pepper زنجبیل سگ
fault water ابشکاف
water system منبع اب
water system ذخیره اب
water system رودخانه و شعبات ان
water surface رویه اب
water surface سطح اب
water suit لباس ضد نیروی ثقل
water suit لباس ضد فشار اب
water stop اب بند
water spot واتراسپات
water spot گردباد دریایی
water soak در اب خیساندن
water soak در اب صابون زدن
water snake مار ابی
water sky لکههای دریاچهای شکل درداخل ابرها شکل انعکاس تصویر دریاچه ها روی ابر
water skier اسکی باز روی اب
water seal بوبند اب
water system سیستم ابیاری
water tank مخزن اب
water terminal باراندازهای ابی
feed water اب رسیده به دیگ بخار ناو
water worn ساییده شده ازاب
filled with water دال بر جدایی
water wheel چرخاب
water wheel دولاب
fire water اب اتشین
fire water اتش سرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com