English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English Persian
we lost sight of him از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
Search result with all words
i lost sight of it از نظرم نهان گشت
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you ! برو گمشو !
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
Other Matches
i lost my a دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost گلوله ناپیدا
Get lost! <idiom> دورشدن
lost از دست رفته تلف شده
lost ضاله
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes هدف تحقق نیافتنی
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
lost cause هدف تحقق نیافتنی
lost گم شده
lost مفقود
lost گمشده
lost از دست رفته ضایع
to get lost گم کردن
to get lost گم شدن
to get lost گمراه شدن
lost زیان دیده
lost منحرف
lost شکست خورده گمراه
lost mass افت جرم
lost target تیر خطا
lost time زمان گمگشته
she has lost her roses چهره گلگونش زعفرانی شده است
lost article شیئی گمشده
lost cluster تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
lost head افت بار
lost child طفل لقیط
contact lost هدف گم شد
contact lost هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost تماس قطع شد
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
he lost the seat دوباره بوکالت برگزیده نشد
i have lost all patience طاقتم طاق شده است
i lost my friends دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i lost the train قطار را از دست دادم
i lost the train به قطار نرسیدم
lost and untraceable غایب مفقودالاثر
lost animal حیوان ضاله
lost animal حیوان گمشده
lost ball گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
lost chain زنجیره از دست رفته
lost chain زنجیره گم شده
lost article لقطه
lost documents اسناد و مدارک گم شده
I have lost my wallet . کیف پولم را گه کرده ام
long-lost کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
He has lost count. حساب از دستش دررفته
We lost our way in the dark. راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
She lost her loved ones . تمام عزیزانش را از دست داد
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
no love lost <idiom> سوء نیت ،احساسبدی داشتن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
lost document مدرک گم شده
lost time زمان مفقوده
He lost everything that was dear to him. آنچه برایش عزیز بود از دست داد
sleep was lost to me خواب بمن حرام شد
I have lost my interest in football . دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I did it unwittingly. I lost count. از دستم دررفت
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
lost property office دفتر اشیای گم شده
She lost her husband in the crowd . شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
The ship and all its crew were lost . کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
lost wax process ریخته گری با مدلهای مومی
Did you ever find that pen you lost ? قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
to recover lost time وقت گمشده را جبران کردن)
the army lost heavily ارتش تلفات سنگین داد
lost wax process فرایند مدلهای مومی
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
on sight برویت
out of sight غایب از نظر
he was well out of sight ازنظردورشده بود
he was well out of sight بکلی
out of sight ناپیدا
on sight دیداری
sight seeing تماشا
sight in تنظیم کردن دید در تفنگ
in sight نزدیک
to in sight into something چشم خرد در چیزی باز کردن
to in sight into something بصیرت داشتن
take a sight altitude the take, shoot : syn
take a sight ارتفاع گرفتن
near sight نزدیک بینی
on sight در معرض دید
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
on sight در میدان دیددوربین
in sight دیده شدنی
sight seeing دیدار منافر جالب
sight نشان کردن
at sight بی مطالعه قبلی
at sight دیداری
at sight به رویت
sight منظره دستگاه سایت
sight دوربین دیدن
sight میدان دید
sight رصد کردن ستارگان
sight بازرسی کردن رویت کردن
sight دید زدن نشان کردن
sight دیدن
sight دید
sight نظر منظره
at first sight بیک نگاه
at first sight در نظر اول
sight رویت کردن
sight وسیله تنظیم دید روی کمان نشانه روی مگسک
sight رویتی
sight دیداری
sight رویت
sight شباک
sight سوراخ روشنی رسان سوراخ دید
sight الات نشانه روی شکاف درجه تفنگ
sight زاویه یاب توپ
sight دوربین نشانه روی
sight دیدگاه هدف
sight قدرت دید
sight جنبه چشم
at sight بمحض رویت
sight بینش
sight بینایی
second sight نهان بینی بسختی راه رفتن
second sight دور بینی
second sight بصیرت
second sight روشن بینی
by sight بدیدن
sight باصره
second sight بینایی
sight قیافه
sight جلوه
sight الت نشانه روی
sight تماشا
by sight از نگاه
sight window بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
sight guarantee ضمان موجل
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight line خط دید
sight method روش دیداری
sight reduction تعدیل رصد
sight scale طبله نشانه روی
sight scale مقیاس نشانه روی
sight the anchor مشاهده کردن لنگر
sight vocabulary واژگان دیداری
sight read بدون مطالعه قبلی خواندن
sight read بدون امادگی قبلی اجراکردن
payable at sight قابل پرداخت به محض رویت به رویت
sight guarantee ضمان حال
sight glass شیشه مرئی
sight defilade حفاظ مگسک
sight defilade روپوش مگسک
sight distance مسافت دید
sight distance فاصله دید
sight distance طول دید
sight draft برات یا حواله دیداری
sight draft برات به رویت
sight draft برات دیداری
sight form نمونه رصد
sight front دید جلو در نقشه برداری
sight cover روپوش دستگاه نشانه روی روپوش زاویه یاب
line of sight مسیر دید
synchronous sight دوربین نافم سیستم پرتاب بمب
not to lose sight of ملاحظه کردن [به کسی یا چیزی] را فراموش نکردن
to sight gun نشان کردن اسلحه
to sight land دیدن منظره
line of sight خط نشانه روی
line of sight دیدمستقیم داشتن
line of sight سوی دید
sight unseen <idiom> نادید
gunner's sight کانونشلیککن
periscopic sight منظرهپریسکوپی
telescopic sight چشمیتلسکوپی
He cant stand the sight of us. چشم ندارد ما را ببیند
lose sight of <idiom> ندیدن ،فراموش کردن
to shuffle out sight غیبانیدن
tachometric sight دوربین مسافت یاب
tachometric sight دوربین مسافت سنج
line of sight خطی که قرنیه چشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
to sight-read something از روی ورقه [نت موسیقی] آلت موسیقی بازی کردن
the sense of sight حس بینایی یا باصره
to get sight of a person کسیرادیدن
to get sight of a person موفق بدیدن کسی شدن
to heave in sight پدیدارشدن
to heave in sight نمودارشدن
to heave in sight بالاامدن
line of sight مسیر دید در نقشه برداری
line of sight جهت دید
sight-reads بدون امادگی قبلی اجراکردن
keenness of sight تیز بینی
intermediate sight توسط دید عقب و جلو یک نقطه در نقشه برداری
in the sight of the public در ملاء عام
in the sight of the public در انظار عمومی
bar sight شکاف درجه
bar sight ستون درجه
in god sight پیش خدا
in god sight در نظر خدا
i sickened at the sight از دیدن ان حال تهوع بمن دست داد
long sight دوربینی
long sight نظر دوررس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com