Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 140 (7 milliseconds)
English
Persian
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
Other Matches
it does not weigh with me
ندارد
weigh
وزن کردن وزن داشتن
weigh
بالا کشیدن لنگر ناو
weigh it a
بدقت بکش درست بکش
weigh down
زیر بار خم شدن یا کردن
to weigh down
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
to weigh out
کشیدن وکنارگذاشتن داشتن
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
to weigh in
[on something]
اظهار نظر کردن
[در مورد چیزی]
to weigh down
غالب امدن چربیدن
weigh on/upon
<idiom>
نگران کردن شخص
it does not weigh with me
درنظرمن اهمیتی
weigh
سنجیدن
weigh
کشیدن
weigh-in
توزین
weigh-in
وزن کردن
weigh in
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh in
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh in
توزین
weigh in
وزن کردن
weigh out
توزین سوارکار و زین و یراق پیش از مسابقه
weigh
وزن کردن
weigh-in
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
weigh-in
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh anchor
لنگر کشیدن
weigh-ins
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh bridge
قپان تخت قنطار کش
weigh-ins
وزن کردن سوارکار و زین ویراق پس ازمسابقه وزن کشی
to weigh anchor
لنگر بالا کشیدن
to weigh anchor
حرکت کردن
weigh-ins
توزین
weigh house
قپاندار خانه ترازودار خانه
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to weigh heavy
سنگین بودن
weigh batcher
اندازه گیر وزنی
weigh beam
قپان قابل حمل
weigh-ins
وزن کردن
In our other words.
بعبارت دیگر
in other words
<idiom>
به کلام دیگر
they had words
حرفشان شد
the f. words
کلمات زیرین
in so many words
عینا
words
الفاظ
they had words
باهم نزاع کردند
in other words
<adv.>
به عبارت دیگر
in so many words
با عین این کلمات
of few words
کم حرف
in other words
<adv.>
به کلام دیگر
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
swear-words
کفر
Acrimonious words
کلمات تلخ و نیشدار
He is too stingy for words.
دست توی جیبش نمی کند ( خسیس است )
They have had words ,I hear .
شنیده ام حرفشان شده ( بحث ؟ جدل لفظی )
He told me in so many words .
عینا" اینطور برایم گفت
Hear it in his own words.
از زبان خودش بشنوید
You took the words out of my mouth.
جانا سخن از زبان ما می گویی
In the words of Ferdowsi …
بقول فردوسی
The two are rhyming words .
این دو لغت هم قافیه هستند
eat one's words
<idiom>
حرف خود قدرت دادن
You mark my words .
ببین کجاست که بهت می گویم ؟( بگفته ام گوش کن )
choice of words
بیان
choice of words
کلمه بندی
take the words out of someone's mouth
<idiom>
سخن از زبان کسی گفت
to help with words and deeds
<idiom>
با پند دادن و عمل کمک کردن
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
war of words
بحث وجدل
war of words
منازعه
choice of words
جمله بندی
A dictionary tell you what words mean .
فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
swear-words
ناسزا
play on words
تجنیس
play upon words
جناس بکار بردن
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
put into words
به عبارت دراوردن
reserved words
کلمات ذخیره شده
reserved words
کلمههای رزرو
reserved words
کلمههای محافظت شده
the a.of boreign words
اقتباس یاگرفتن لغات بیگانه
to be sparing of words
مضایقه ازحرف زدن کردن کم حرفی کردن
control words
کلمات کنترلی
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
to i. from somebodies words
از حرفهای کسی استنباط کردن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
play on words
جناس
imitative words
مورموریاغرغر کردن
code words
کلمه رمز
code words
کلمات رمزی
acceptance by words
قبول قولی
apt words
ابرو
apt words
مجرای اب
big words
حرفهای گنده
big words
لاف
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
he was provoked by my words
از سخنان من رنجید
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
i ran the words through
ان کلمات را خط زدم
imitative words
واژههای تقلیدی
You mark my words.
این خط واینهم نشان
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
swear-words
فحش
words are but wind
هواست
words in contracts should
الفاظ عقود محمول است برمعانی عرفیه
four-letter words
واژهیچهار حرفی
buzz words
لغت بابروز
your words offended her
سخنان شما به احساسات اوبرخورد
your words offended her
از سخنان شمارنجید
buzz words
رمز واژه
words of limitation
الفاظ تعیین کننده سهم هرکس در سند
four-letter words
واژهی قبیح
words are but wind
حرف جزو
to eat ones words
سخن خودراپس گرفتن
to pour out abusive words
سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
his words injured my feelings
سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
To argue ( exchange words ) with someone .
با کسی یک بدوکردن
This knife is too blunt for words .
این چاقو ماست راهم نمی برد ( خیلی کند است )
my words hurt his feelings
سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
Bluntly. Without mincing words.
صاف وپوست کنده
Her words are empty of meaning.
حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
To bandy words . to argue.
بگو مگه کردن ( ,,یکی بدو کردن )
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
To put the words in somebodys mouth.
حرف دردهان کسی گذاشتن
He left fily a few choice words.
چند تا حرف مفت ( ناسزا )تحویل داد
fair words butter no parsnips
به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
Fine words butter no parsnips.
از تعارف کم کم وبر مبلغ افزای
fine words butter no parsnips
بحلوابحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
His deeds fail to square with his words.
عملش با حرفش نمی خواند
Mark my words . Remember what I told you .
یادت باشد چه گفتم
With soft words one may persuade a serpent out of .
<proverb>
با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون مى کشند .
Actions speak louder than words .
دو صد گفته چونیم کردار نیست
I didnt mince my words . I put it very well .
قشنگ حرفم رازدم
action speaks louder than words
<proverb>
دو صد گفته چون نیم کردار نیست
fine words butter no parsnips
<proverb>
از حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود
sweet words (voice,sleep
کلمات ( صدا خواب )شیرین
To put the words into someones mouth.
حرف توی دهن کسی گذاشتن
To speak firmly . Not to mince ones words .
محکم حرف زدن ( با قا طعیت )
a man of words and not of deeds is like a garden full of weeds
<proverb>
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com