Dictiornary-Farsi | west country whipping | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 157 (8 milliseconds)

English	Persian
west country whipping	بست غربی


Other Matches

whipping	شلاق زنی
whipping	نخ تابیده مخصوص تازیانه پیچی
whipping	بست زدن
whipping	حرکت شلاقی
whipping	حرکت ضربهای
whipping	جلد
whipping	شلاق زدن
whipping boy	وجه المصالحه امری
american whipping	بست امریکایی
sailmaker'whipping	بست بادبانی
whipping cream	خامهی پر چربی
common whipping	بست عادی
common whipping	بست معمولی
whipping post	تیری که محکومین بتازیانه رابدان میبندند
whipping boy	کتک خور
whipping boy	بچه تازیانه خور بجای شاهزاده در مدرسه
west	غرب
west	مغرب زمین
on the west	غربا
on the west	ازباختر
west	مغرب
west <adj.>	باختر
to go west	کشته شدن
to go west	مردن
west	باختر
west <adj.>	غرب
west <adj.>	مغرب
mae west	جلیقه نجات فشاری
Wild West	ایالتهای غربی
galley west	رو بویرانی
galley west	درهم وبرهم
galley west	ویران
galley west	بویرانی
West Indian	هندوستانغربی
West German	آلمانغربی
Middle West	باختر میانه
west lndies	جزایر هند غربی واقع بین اتازونی و امریکای جنوبی
on the west of iran	در باختر ایران
south west	جنوب باختر جنوب غربی
south west	سوی جنوب باختر
south west	در جنوب باختر
north west	در حال باختر
north west	شمال غرب شمال غربی
north west	شمال باختر
south west	جنوب غرب
Wild West	غرب وحشی
north-west	شمال غربی در شمال غرب
south-west	جنوب غرب
south-west	جنوب غربی سوی جنوب باختر
north-west	شمال غرب
West cardinal mark	علامتترتیبیغربی
to lie east and west	شرقی غربی
to lie east and west	واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
west coast computer faire	یک نمایشگاه تجاری بزرگ ریزکامپیوتر که سالانه درسان فرانسیسکو گشایش می یابد
country	دیار
country	بیرون شهر دهات
in this country <adv.>	در اینجا
country	ییلاق
country	مملکت
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.>	در این کشور
one country or another	این یا یک کشور دیگری
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
up country	نواحی داخل کشور
country	کشور
up country	ییلاقی
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
the country is ours	کشور مال ما است
traitor to one's country	وطن فروش
tropical country	گرمسیر
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
Turkey (country)	ترکیه
country house	خانهروستایی
country dancing	نوعیرقص
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country-and-western	رجوع شود به music country
country seats	خانهی اربابی
bordering country	کشور همسایه
bordering country	ملت همسایه
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country town	شهرستان
traitor to one's country	خائن به کشور
country of origin	کشور مبداء
cross country	میان بر
broken country	زمین مضرس
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
cross-country	دو صحرانوردی
mother country	میهن
donner country	کشوربخشنده
mother country	کشور اصلی
forwarding country	کشور فرستنده
cross country	خارج از جاده
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
country man	هم میهن
country life	زندگی روشنایی
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country court	دادگاه بخش
broken country	زمین دوعارضه
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
home country	کشور اصلی
home country	محل تولید
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country	زمین پوشیده
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
rough country	تپه ماهور
the youth of the country	جوانان کشور
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
rough country	سرزمین ناهموار
self supporting country	کشور متکی به خود
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
open country	زمین باز
north country	انگلستان شمالی
host country	کشور میزبان
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
natire country	میهن
native country	وطن
native country	میهن
self supporting country	کشور خود کفا
small country town	شهرستان کوچک
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
cross country mill	نورد چلیپایی
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
fenow country men	هم میهن
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross-country ski	اسکیرویچمن
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .