English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
with a high hand امرانه
Other Matches
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
to get ones hand in دست یافتن به
first-hand اصلی
first-hand مستقیم
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
second hand کار کردن
second hand نیم دار
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
at the hand of بوسیله
at the hand of بدست
at second hand بطور غیرمستقیم
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
to hand دردسترس
to hand down بارث گذاشتن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
to come to hand رسیدن
off-hand پاس کوتاه روی سر
second-hand ثانیه شمار
second-hand مستعمل
second-hand نیمدار
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
under the hand of hand به امضای .....
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand نزدیک
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
hand off رد کردن توپ
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
hand in سمت زمین سرویس
in hand در دست اقدام
in hand در جریان
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
hand down به ارث گذاشتن
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ به یار
hand on تسلیم کردن
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
right hand دست راست
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
first hand نخستین بازی کن
take a hand at شرکت کردن در
to come to hand بدست امدن
better hand تقدم
one hand گرفتن توپ با یک دست
on the other hand ازطرف دیگر
on the other hand از سوی دیگر
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
near at hand دم دست
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
on one hand ازیک طرف
better hand پیشی
on the other hand <idiom> درمقابل
off hand سر ضرب
hand طرف
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
hand پهلو
hand خطای دست
hand پیمان
hand دادن
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
off hand فی البداهه
hand دخالت کمک
hand عقربه
hand دسته دستخط
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
right-hand واقع در دست راست
in hand <idiom> زیرنظر
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
hand خط
hand شرکت
second-hand <adj.> کارکرده
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
second hand <idiom> دست دوم
on the other hand <adv.> درمقابل
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand دستخط
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
hand دست به دست کردن
hand نفر
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
Do you need a hand? کمک میخوای؟
hand کمک
hand یاری دادن
hand امضا
on hand <idiom> حاضر
little hand عقربه کوچک [ساعت]
on hand <idiom> دردسترس
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand دست
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand over <idiom>
hand-out <idiom>
hand عقربه [ساعت ...]
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand down <idiom> وصیت کردن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
on hand <idiom> قابل دسترس
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
old hand ادم با سابقه و مجرب
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
on the one hand <adv.> در یک طرف
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
note of hand قبض عندالمطالبه
hand rail نرده
hand pressed دست افشار
left hand دست چپ
lay hand upon وضع ید
give someone a hand <idiom> با کاری به کسی کمک کردن
hand rail جان پناه
hand post پنجه راهنما
hand play شوخی بادست
hand rail دستگیره نرده
left hand کج
line hand دستی که نخ را می کشد
to get the upper hand غالب شدن
minute hand عقربه دقیقه شمار ساعت
matter on hand مانحن فیه
retrograde hand عقربه برگشت دهنده [ساعت ...]
off hand game بازی غیررسمی
off hand game بازی جنبی
offer one's hand دست را جلو بردن
offer one's hand پیشنهادعروسی دادن
matter on hand موضوع بحث
matter in hand موضوع مورد بحث
hand lever اهرم دستی
left hand واقع در دست چپ دست چپی
hand rail جانپناه
hand torch مشعل دستی
hand reamer کوبه دستی
hand receipt رسید دستی
hand regulation تنظیم با دست
hand roller غلطک دستی
hand tool ابزار دستی
hand staff چوبدستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com