English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (10 milliseconds)
English Persian
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word book کتاب لغت
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
by the book ازروی کتاب
by the book کتابی
that is my book این
that is my book کتاب من است
the a of a book خوانندگان کتابی
to d. into a book نگاه مختصر بکتابی کردن
it was a p to another book مقدمه کتاب دیگربود
the book is out of p کتاب تمام شده است
book بداخلاق
book ثبت کردن
book کتاب
book value ارزش دفتری
book one کتاب نخست
that book ان کتاب
to book something چیزی را سفارش دادن
to book something چیزی را رزرو کردن
that book این کتاب
book value ارزش ثبت شده در دفتر
book value بهای دفتری
book value ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
book one جلد نخستین
book دفتر
book شماره بازیگرخطاکار
book اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
you are welcome to my book بفرمایید از کتاب بنده استفاده کنید
i had never seen such a book من هرگز چنین کتابی ندیده ام
with out book برون سند کتابی ازبر
here is my book کتاب من اینها
i will t. you for the book شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
this book is yours این کتاب مال شما ست
very many book کتابهای خیلی زیاد
your book کتابتان
book درکتاب یادفترثبت کردن
book رزرو کردن توقیف کردن
your book کتاب شما
here is my book اینست کتاب من
book مجلد دفتر
book فصل یاقسمتی از کتاب
to keep to one's word درست پیمان بودن
to say a word حرف زدن
say a word حرف زدن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
say a word سخن گفتن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
take my word for it قول مراسندبدانید
upon my word به شرافتم قسم
to keep to one's word سرقول خودایستادن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
to say a word سخن گفتن
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
the last word ک لام اخر
keep to one's word سر قول خود بودن
in one word خلاصه اینکه مختصرا
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
in one word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
word for word طابق النعل بالنعل
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
in a word خلاصه
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
the last word سخن اخر
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
word لغت
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> مو به مو
word پیغام خبر
word اطلاع
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word لفظ
word گفتار
word واژه سخن
word حرف
word عبارت
word قول
word عهد
word فرمان
word لغات رابکار بردن
word بالغات بیان کردن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
in a word <idiom> به طور خلاصه
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
at his word بحرف او
at his word بفرمان او
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
word کلمه
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
that is not the word for it لغتش این نیست
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
time book دفتر ثبت ساعات کار
scrap book مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند
to bind a book صحافی کردن یک کتاب
road book راهنما
property book دفتر اموال
road book راه نامه
the book is my property کتاب مال من است
to bring to book بازخواست کردن از
pocket book دفتر بغلی
to bring to book حساب پس گرفتن
run book دفتر اجرا
run book دفتر رانش
to consult a book سرکتاب باز کردن
to consult a book از کتاب فال گرفتن
service book کتب دعا
service book کتب مذهبی
the book is print کتاب زیر چاپ است
thank tou for that book متشکرم
purview of a book ویعت کتاب
policy book پرونده خط مشیها
policy book کتاب روشها
note book دفتریاد داشت
prompt book نسخه سخن رسان
punishment book ایین نامه انضباطی
that book will immortalize him ان کتاب نام اورا تا جاویدان زنده نگاه خواهد داشت
the book is print کتاب برای فروش موجودایت
purview of a book انچه کتابی فرامیگیرد
refit book دفتر یادداشت وقایع دریایی
telephnone book دفتر تلفن
text book کتاب درسی
text book کتاب اصلی دریک موضوع
red book کتاب سرخ
record book دفتر ثتب سوابق
text book رساله
thank tou for that book خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
record book دفترچه سوابق جنگ افزار پرونده سوابق
property book دفتر دارایی یکان
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
You wI'll benefit by this book . از خواندن این کتاب فایده خواهی برد
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
To bind a book. کتابی را جلد کردن
Please fetch the book. لطفا"بروکتاب رابیاور
rule book کتابقانون
rent book کتابچهایکهدرآنمبلغکرایهذکرشدهباشد
reference book کتابمرجع
phrase book لغتنامهمسافرت
pension book برگهایکهوجهیکهبایستپرداختشوددرآندرجشدهاست
guest book دفترچهمیهمانها
exercise book کتابتمرین
cookery book کتابآشپزی
code book کتابرمزگشا
throw the book at <idiom> شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
People of the Book پیروان کتاب مقدس [ دین]
edition [ed.] [of a book] چاپ [کتابی]
edition [ed.] [of a book] ویرایش [کتابی]
book a seat جا رزرو کردن
have one's nose in a book <idiom> کرم کتاب خوانی داشتن
have one's nose in a book <idiom> دائم سر توی کتاب داشتن
book keeping حسابداری [حسابداری]
the forthcoming book کتابی که به زودی به فروشگاه می آید
when reading a book در حال خواندن کتابی
book token کارتخریدکتاب
address book دفترچه تلفن
spine of the book تیرهپشتیکتاب
year book سالنامه
woman of the book کتابیه
winter book تعیین امتیاز شرطبندی درزمستان برای مسابقه فصل بعد
white book ویدیو- CD استاندارد ساخت philips , JVC که نحوه ذخیره ویدیودیجیتال روی ROM-CD را بیان میکند
white book کتاب سفید
what is this book worth? این کتاب چقدر ارزش دارد
waste book دفتر باطله
tou book لباس تکواندو
to wade through a book بکندی وزحمت کتابی راخواندن
to subscribe for a book پیش ازانتشارکتاب تعهدخریدیک یاچندجلدانراکردن
to read a book کتابی را دوباره وسه باره خواندن یامرورکردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
to license a book اجازه چاپ کتابی را دادن
to gut a book جوهرمطالب کتابیراکشیدن
to gut a book مواداصلی کتابیرا ازان دراوردن
Yellow Book مشخصات -CD ROM منتشر شده توسط Philips که حاوی قالب ذخیره سازی داده است و استاندارد ROM-CD XA را می پوشاند
book plate برچسب کتاب
What is the title of the book ? عنوان این کتاب چیست ؟
bound book کتابپربرگ
book of matches جعبهکبریت
book ends کتابنگهدار
appointment book دفترچهقرارملاقاتها
telephone book راهنمای تلفن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com