English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
word of honour قول شرف
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
honour قبول کردن
honour احترام کردن به
honour برات
honour انجام تعهد
honour یاحوالهای را قبول کردن
honour عزت دادن به
honour ایفای تعهد کردن
roll of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
guest of honour مهمانافتخاری
pledge one's honour قول شرف دادن
debt of honour وام شرافتی
point of honour قضیه شرف
guard of honour پاسدار تشریفاتی
battle honour نشان افتخار
the pinnacle of honour اوج عزت
point of honour موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
rolls of honour صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
lap of honour دورافتخاردوندهیااتومبیلران
rolls of honour لیست افتخار
title of honour کنایه
title of honour لقب
honour your contracts اوفوا بالعقود
maid of honour ندیمه ساقدوش یا ملازم عروس ندیمه در باری
to pledge one's honour قول شرف دادن
roll of honour لیست افتخار
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
honour a contract قرارداد را محترم شمردن
guard of honour گارداحترام
To pawn ones life ( honour) . زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
the last word ک لام اخر
to say a word حرف زدن
take my word for it قول مراسندبدانید
that is not the word for it لغتش این نیست
the last word سخن اخر
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word خلاصه
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
keep to one's word سر قول خود بودن
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
say a word سخن گفتن
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
say the word <idiom> علامت دادن
in a word <idiom> به طور خلاصه
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word اطلاع
word for word <adv.> مو به مو
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> نکته به نکته
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
word for word کلمه به کلمه
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
last word <idiom> نظر نهایی
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word به شرافتم قسم
word for word تحت اللفظی
word for word طابق النعل بالنعل
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word عهد
word قول
word واژه
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word مشابه 10721
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word لغت
word واژه سخن
word پیغام خبر
word حرف
word کلمه
word عبارت
word گفتار
word لفظ
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word processors کلمه پرداز
word square جدول کلمات متقاطع
word processor کلمه پرداز
to send word خبردادن
to send word پیغام دادن
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word time زمان کلمه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
four-letter word واژهی قبیح
word square acrostic
word salad سالاد کلمات
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
word mark نشان کلمه
word length درازای کلمه
word deafness واژه کری
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
word perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
word-perfect یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
to impawn one's word قول دادن
word of command فرمان انتصاب
word count واژه شماری
word salad اشفته گویی
word length طول کلمه
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word picture بیان یا شرح روشن
word addressable نشانی پذیری کلمه
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word book کتاب لغت
word order ترتیب واژه ها
word fluency سیالی واژگانی
swear-word فحش
word book قاموس
word book کتاب لغت
word book واژه نامه
word choice بیان
word choice کلمه بندی
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
word choice جمله بندی
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
written word کلماتنوشتاری
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
Word of honor . قول شرف
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
mum's the word <idiom> دهان قرص
word of mouth <idiom> از منبع موثق
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
swear-word ناسزا
score out that word ان واژه را خط بزنید
as good as one's word خوش قول
by word of mounth زبانی
cross word جدول لغز
say a good word for دفاع کردن
say a good word for تعریف کردن
reserved word کلمه محفوظ
cross word جدول معمائی
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
send word پیغام دادن
send word for him پیغام برای او بفرستید
that word is obsolescent میشود
that word is obsolescent ان واژه کم کم دارد مهجور
alphabetic word کلمه الفبایی
stimulus word واژه محرک
status word کلمه وضعیت نما
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
speak a word سخنی بگویید
smear word عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
in word and deed درگفتارو عمل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com