English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
wrap-around لنگمانند
wrap up تمام شدن
wrap up خاتمه یافتن
wrap-around قوسدار
wrap پیچیدن
wrap قنداق کردن پوشانیدن
wrap-around دورپیچ
wrap بسته بندی کردن
wrap-around منحنی
wrap پنهانسازی
wrap up <idiom> لباس گرم پوشیدن
wrap up گزارش خلاصه
wrap خفا
wrap پتو
wrap لفافه دار کردن پنهان کردن
wrap up به نتیجه رسیدن
wrap around one's finger <idiom> مثل موم تودستهای شخص است
over stretched wrap نخ چله بیش از حد کشیده شده [این حالت باعث کاهش استحکام نخ چله و همچنین کج بافی در فرش می گردد.]
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
wire wrap سیم پیچ کردن
wrap around type گونه نوشتار محیطی
wrap round engine موتور توربوجت متشکل ازقسمت مرکزی ان که با کانال رم جت مجزایی احاطه شده است
beam to tighten wrap پادار
Wrap it up in gift paper. آنرا در کاغذ هدیه بپیچید
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
in a word <idiom> به طور خلاصه
keep to one's word سر قول خود بودن
say the word <idiom> علامت دادن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in one word خلاصه
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
last word حرف اخر
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درست پیمان بودن
word for word طابق النعل بالنعل
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
upon my word به شرافتم قسم
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word for word <adv.> مو به مو
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word فرمان
word عبارت
word اطلاع
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word for word <adv.> نکته به نکته
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word مشابه 10721
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word حرف
word واژه سخن
word پیغام خبر
word قول
word عهد
word تعداد کلمات در فایل یا متن
at his word بحرف او
word گفتار
word لفظ
word کلمه
at his word بفرمان او
word لغت
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word square جدول کلمات متقاطع
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word addressable نشانی پذیری کلمه
word time زمان کلمه
word deafness واژه کری
word fluency سیالی واژگانی
word length طول کلمه
word mark نشان کلمه
word mark علامت کلمه
word of command فرمان نظامی
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
word order ترتیب واژه ها
word length درازای کلمه
word square acrostic
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word book کتاب لغت
Word of honor . قول شرف
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word book واژه نامه
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
word choice جمله بندی
word of mouth <idiom> از منبع موثق
word choice کلمه بندی
word choice بیان
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
mum's the word <idiom> دهان قرص
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word correction اصلاحکلمه
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
written word کلماتنوشتاری
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
relying on his word باستناد سخن وی
instruction word کلمه دستورالعمل
in word and deed درگفتارو عمل
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
function word کلمه دستوری
full word کلمه کامل
full word تمام کلمه
double word کلمه مضاعف
introductory word کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
key word مفتاح
ghost word لغت غیر مستعمل
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
data word کلمه داده
cross word جدول لغز
word of mouth صدای کلمه شفاهی
word of mouth کلمات مصطلح
word processing پردازش کلمه
word-blindness واژه کوری
word blindness واژه کوری
code word کلمات رمزی
code word کلمه رمز
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com