English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
word-blindness واژه کوری
Other Matches
word blindness واژه کوری
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
blindness ندیدن
blindness کوری
blindness بی بصیرتی
blindness نابینایی
psychic blindness نابینایی روانی
day blindness روزکوری
river blindness رجوع شود به onchocerciasis
chess blindness کوری شطرنجی
colour blindness کوررنگی
moon blindness روز بینی
moon blindness شبکوری
mind blindness کوری ادراکی
Color blindness کوررنگی
moon blindness اماس نوبتی در چشم اسب
violet blindness بنفش کوری
Blindness is better than ignorance. <proverb> کورى به از نادانى .
snow blindness برف کور
cortical blindness نابینایی مغزی
flash blindness کوری حاصله از نگاه کردن به برق ترکش اتمی
day blindness روز کوری
functional blindness نابینایی کارکردی
snow blindness برف کوری
night blindness شب کوری
color blindness رنگ کوری
partial color blindness رنگ کوری ناقص
blue yellow blindness رنگ کوری ابی- زرد
red green blindness رنگ کوری سبز- قرمز
total color blindness رنگ کوری کامل
in one word خلاصه اینکه مختصرا
in a word <idiom> به طور خلاصه
keep to one's word سر قول خود بودن
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
in one word خلاصه
i came across a word بکلمه ای برخوردم
say the word <idiom> علامت دادن
last word <idiom> نظر نهایی
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
in a word خلاصه اینکه مختصرا
in a word خلاصه
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
that is not the word for it لغتش این نیست
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
word for word طابق النعل بالنعل
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
upon my word به شرافتم قسم
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
take my word for it قول مراسندبدانید
word for word کلمه به کلمه
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
last word حرف اخر
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
word for word تحت اللفظی
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word بالغات بیان کردن
word لغات رابکار بردن
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word کلمه
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word for word <adv.> مو به مو
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word واژه
word for word <adv.> نکته به نکته
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word مشابه 10721
word for word <adv.> کلمه به کلمه
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
word گفتار
word لفظ
word لغت
word عبارت
word پیغام خبر
word قول
word عهد
word حرف
word اطلاع
word فرمان
word واژه سخن
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word square acrostic
word salad سالاد کلمات
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to send word پیغام دادن
to stick to one's word سر قول خود ایستادن
word of command فرمان نظامی
to send word خبردادن
word square جدول کلمات متقاطع
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time زمان کلمه
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word salad اشفته گویی
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word frequency بسامد واژگانی
word length درازای کلمه
word mark علامت کلمه
word fluency سیالی واژگانی
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
word book کتاب لغت
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word length طول کلمه
word order ترتیب واژه ها
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word picture بیان یا شرح روشن
word mark نشان کلمه
word addressable نشانی پذیری کلمه
word hoard لغت نامه
mum's the word <idiom> دهان قرص
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word book کتاب لغت
word book قاموس
word book فرهنگ لغات
word book لغت نامه
word book دیکشنری
Word of honor . قول شرف
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
word book واژه نامه
written word کلماتنوشتاری
word of mouth <idiom> از منبع موثق
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
word choice جمله بندی
word choice کلمه بندی
word choice بیان
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
to rime one word with another یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
send word خبر دادن
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
machine word کلمه ماشین
by word of mounth زبانی
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
one word sentence جمله تک واژهای
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
send word پیغام دادن
score out that word روی ان واژه خط بکشید
score out that word ان واژه را خط بزنید
say a good word for دفاع کردن
say a good word for تعریف کردن
reserved word کلمه محفوظ
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
relying on his word باستناد سخن وی
as good as one's word خوش قول
by word of mounth شفاها
by word of mouth زبانی
cross word جدول معمائی
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com