English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
work interval کار متناوب
work interval کار فاصلهای تمرین فاصلهای
Other Matches
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
interval وقفه
interval توقف کوتاه بین دو عمل
interval دوهای تمرینی ارام
interval فاصله [ریاضی]
interval بازه [ریاضی]
interval فاصله
interval مدت
interval فرجه
interval ایست وقفه
interval فترت
interval خلال
interval فاصله اختلاف فاصله مدت زمان
interval فاصله تاکتیکی
interval فاصله زمانی
interval timer زمان سنج فاصله
preparatory interval دوره امادگی
interval timer شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
interval schedule برنامه فاصلهای
interval scale مقیاس فاصلهای
interval reinforcement تقویت فاصلهای
interval exercises تمرینهای متناوب
interval estimate براورد فاصلهای
interval confidence دامنه اطمینان
interval confidence فاصله اطمینان
recurrence interval زمان برگشت
retrace interval دوره بازگشت
recurrence interval دوره تناوب
relief interval استراحت متناوب
reorder interval زمان بین دو سفارش
predicting interval فاصله زمانی پیش بینی شده هدف سبقت پیش بینی شده هدف
lucid interval حالت افاقه
lucid interval دوران افاقه
lunitidal interval فاصله زمانی بین عبور ماه از نقطهای وایجادمد در ان نقطه
mode interval فاصله نما
contour interval فاصله میزان منحنی
contour interval فاصله خطوط واصل
class interval فاصله طبقه
class interval حدود طبقه
class interval دامنه طبقه
keying interval فاصله زمانی بین دو انعکاس موج رادار
interval trailing تمرین استقامت و اماده سازی
normal interval فاصله معمولی صف
normal interval از جلونظام
normal interval فرمان از جلو نظام
burst interval فاصله ترکش گلوله ها در یک رگبار
confidence interval فاصله اطمینان
return interval دوره بازگشت
vertical interval فاصله عمودی
fiducial interval فاصله اطمینان
time interval فاصله زمانی
grid interval فواصل شبکه بندی نقشهای
grid interval فاصله خطوط شبکه
surface interval فاصله بین غواصهای متوالی از سطح اب
vertical interval اختلاف ارتفاع
open interval فاصله نا محدود [بی کران] [ریاضی]
closed interval فاصله محدود [کراندار] [ریاضی]
time interval زمان طی شده
confidence interval فاصله اعتماد
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
variable interval schedule برنامه فاصلهای متغیر
ideal irrigation interval فاصله مطلوب ابیاری
fixed interval schedule برنامه فاصلهای ثابت
To go to work . to start work . سر کار رفتن
work out <idiom> موثر بودن
useful work کار مفید
get down to work بکار پرداختن
work in <idiom> ساییدن
get to work دست بکار زدن
get to work مشغول کارشوید
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
i am through with my work کارم به پایان رسید
work up <idiom> برانگختن
he is at work سر کار است
work over <idiom> کتک زدن برای اخاذی
work in <idiom> قاطی کردن
work into <idiom> آرام آرام مجبور شدن
work off <idiom> اجبار چیزی به حرکت
work out <idiom> تمرین کردن
work out <idiom> برنامه ریزی کردن
work on/upon <idiom> تفثیر گذاردن
To work on someone کسی را پختن [از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
they have done their work را کرده اند
to keep at some work د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
to look for work پی کار گشتن
to look for work عقب کارگشتن
wonder work معجزه استادی عجیب
we have done our work را کردیم
we have done our work ما کار خود
to work in جادادن
to work in داخل کردن
to work off خالی کردن
to work off بفروش رساندن اب کردن
to work off مصرف کردن دست کشیدن از
to work out دراوردن
to work out پیداکردن
to work out زیادخسته کردن
to work out منتهای استفاده را کردن از
to work with a will بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
they have done their work کار خود
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in مشکلات را از میان برداشتن
work up عمل اوردن
work up ترکیب کردن ساختن
near work کاری که نگاه نزدیک می خواهد
work in داخل کردن
work up بتدریج برانگیختن
work up کم کم فراهم کردن
new work عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
work out برنامه یک جلسه تمرین
work out تمرین امادگی
work out تمرین
work out تدبیرکردن
work out تعبیه کردن
work out حل کردن
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work out از کار کاردراوردن
work off از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work in وفق دادن
useful work کار سودمند
at work مشغول کار
work موثر واقع شدن عملی شدن کار
work کار کردن
by work کار فرعی
to work out something چیزی را حل کردن
to work it <idiom> چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
do your own work کارخودتانرابکنید
to work it <idiom> روی چیزیی کارکردن و حل کردن
work انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
all work and no p درکارامدن
by work کار غیر مقرر
he is at work مشغول کاراست
to work together همیاری کردن
at work سر کار
all work and no p بکارافتادن
work فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work قطعه کار
at work دست درکار
to work together باهم کارکردن
to work together تعاون کردن
to work together دست به دست هم دادن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
work کوشش
work موثر واقع شدن
work عملکرد
work کارکردن
work استحکامات
work شغل
to work someone up <idiom> تو جلد کسی رفتن
work out خوب پیش رفتن
work نوشتجات
work وفیفه
work کار
work عملی شدن
work زیست عمل
work اثارادبی یا هنری
out of work بیکار
work کارخانه
work عمل کردن
work کار [فیزیک]
work load فرفیت کار
work load مقدار کار در واحد زمان
place of work محل کار
work load حجم کار
work load مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work load کاربار
work baskets سبد سوزن و نخ
work order برگ کار
work order درخواست انجام کار حکم کار
maintenance work کار تعمیر و نگهداری
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
cooperative work همکاری مشترک
work effort تمایل به کار
cooperative work کار مشترک
to work flawlessly بطور بی عیب و نقص کار کردن [دستگاهی]
work into rage خشمناک شدن
work into place کارگذاشتن
work decrement کاهش بازده کار
work day روز کار ساعت کار روزانه
work curve منحنی کار
work camp محل کار زندانیان
work camp اردوی کار
work breakdown روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
work breakdown روش تقسیم کار
work area ناحیه کاری
wicker work روزنه درنصفه
wicker work سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
welfare work امورخیریه
welfare work کارهای عام المنفعه
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
vicarious work کاری که کسی به جای دیگری بکند
work drawing نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work effort عرضه کار
He is attentive to his work . متوجه کارش است
work incentive انگیزه کار
work in progress کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work in process کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work hardening سخت گردانی سرد
work hardening سخت کاری فلزات
work function تابع کار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com