Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
working lead fluid
سیال متحرک یا عامل
Other Matches
working fluid
سیال عامل
working fluid
سیال متحرک
working lead
بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
fluid
شاره
fluid
سیاله
fluid
مایع متحرک
fluid
نرم وابکی
fluid
روان
fluid
سیال
fluid
جسم سیال
fluid
متغیر
brake fluid
روغن ترمز
fluid clutch
کلاج روغنی
fluid centre
مرکز سیال
fluid capital
سرمایه متحرک
fluid capital
سرمایه سیال
electric fluid
سیال برقی
fluid ounce
واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
fluid ounces
واحد گنجایش مایعات معادل 61/1 پینت
fluid dram
واحد سنجش مایعات برابر با8/1 اونس مایع
fluid friction
اصطکاک روغنی
the seminal fluid
نطفه
ideal fluid
سیال ایده ال
perfect fluid
سیال کامل
real fluid
سیال واقعی
correcting fluid
لاکغلطگیری
soldering fluid
مایع لحیم کاری
spinal fluid
مایع نخاعی
hydraulic fluid
سیال ترکم ناپذیری برای انتقال و توزیع نیرو درسیستم
correction fluid
غلطگیرمایع
fluid resistance
مقاومت سیال
fluid intelligence
هوش سیال
fluid logic
منطق سیلانی
fluid mechanics
مکانیک سیالات
fluid bed vulcanization
وولکانش در بستر سیال
cerebro spinal fluid
مایع مغزی- نخاعی
supercritical fluid chromatography
کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
fluid bed polymerization
بسپارش در بستر سیال
anti icing fluid
مایع ضد یخ
fluid adjustment screw
پیچگوشتی قابل تنظیم سیال
supercritical fluid chromatography/mass
spectrometry کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی / طیف بینی جرمی
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working mean
میانگین مفروض
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
working
استخراج
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
working
درست کار میکند
working
کار کننده
working
کارگر طرزکار
working
مشغول کار
in working condition
دایر
working conditions
شرایط کار
in working condition
کارکننده
working stress
تنش مجاز
metal working
فلزکاری
working circuit
مدار جریان کار
i do not feel like working
کار کردن ندارم
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
cold working
سردکاری
working angle
زاویه موثر
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset
سرمایه کار
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
working capacity
سرمایه جاری
working capacity
فرفیت کار
working capacity
توانایی کار
under ground working
استخراج زیرزمینی
hard working
پرکار
hard working
زحمت کش
i do not feel like working
حال
furnace working
طرزکار کوره
He was working like the devil.
مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working load
بار کاربردی
working man
کارگر افزارمند
working paper
ورقهء استخدام کارگر
working paper
تعرفهء کار
working plan
نقشه اجرا راهنمای کار
working point
نقطه فشار متوسط
working population
جمعیت شاغل
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working section
قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working set
مجموعه دایر
working set
مجموعه کاری
working storage
حافظه کاری
working storage
انباره کاری
working area
محوطهاستخراج
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
I have been working here for years.
سالهاست دراینجا کار می کنم
working load
بار مجاز
working relationship
رابطهکاریوحرفهای
working classes
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working classes
طبقه کارگر
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working class
طبقه کارگر
working party
گروه کار
working parties
گروه کار
working capital
تنخواه گردان
working capital
سرمایه در گردش
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working drawing
طرح ونقشه کار
working day
ساعت کار روزانه
working day
روز کار
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
hot working die
ابزار عملیات حرارتی
hot working steel
فولاد عملیات حرارتی
it is in good working order
خوب کار میکند
in good working order
دایر
it is in good working order
دایر است
cold working property
قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
metal working industry
صنعت فلزکاری
safe working load
بارکاری مطمئن
hot working brass
برنج قابل اهنگری
super imposed working load
بار مربوط به بهره برداری از بنا
iron and steel working industry
صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance .
با چندرغاز تمام روزکار می کنم
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
lead through
تعویض سرپرست
to lead the way
پیشقدم شدن
lead the way
پیشقدم شدن
lead on
وانمود کردن
lead on
ترغیب کردن مشتبه کردن
lead on
تشویق کردن
lead off
اغاز کردن
lead off
پیشقدم شدن
lead in
مداررابط انفجار
lead in
مدار هادی اشتعال
lead in
منتج
lead
به سر بردن
to take the lead
پیشقدم شدن
to lead away
پیرو خود کردن کشیدن
lead on
<idiom>
تشویق موزیانه
lead the way
<idiom>
جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to lead off
پیش قدم شدن
to lead off
اغازکردن
to lead away
اغوا کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
What came of it ? where did it lead to ?
با لاخره کا ربکجا کشید ؟
to take the lead
ریاست کردن
to lead a
گمراه کردن
to lead a
سرگردان کردن
lead in
چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
it is my lead
نوبت من است
lead
پرش طول یا پرش یانیزه با پای معین
lead
پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
lead
جلو بردن تیر از هدف
lead
فلز سرب
lead
تقدم
lead
غلاف هادی
lead can
بادامک راهنما
lead
سبقت هادی
lead
سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead
قطب اتصال سیم اتصال
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
کابل هادی
lead
هادی
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
lead-up
مقدمه
lead-up
تهیه مقدمات را دیدن راهنما
lead up
مقدمه
lead up
تهیه مقدمات را دیدن راهنما
lead-in
سیم انتن
lead
:سرب
lead
سیر هدایت الکتریکی
lead
Pb :symb
lead
هدایت کردن بست اتصال
lead
سرب پوش کردن
lead
راهنمایی کردن هدایت کردن
lead
بردن
it is my lead
دست من است
lead
رهبری
lead
راه اب
lead
سرمشق تقدم
lead
هدایت
lead
: راهنمایی رهبری
lead
سرب گرفتن باسرب اندودن
lead
شاقول گلوله
lead
رنگ سربی
lead
سوق دادن بران داشتن
lead
منجر شدن
lead
زاویه سبقت
lead
پیش افت
lead
رابط برق
lead
سرب
lead
مدرک
lead
رهبری کردن
lead
رهبری کردن راهنمایی
to lead captive
با اسارت بردن
lead official
سرداور
to swing the lead
خود را به ناخوشی زدن
to lead up the garden
گمراه کردن
grid lead
کابل شبکه
to lead by the nose
الت قرار دادن
flexible lead
اتصال قابل انعطاف
to swing the lead
اززیر کار در رفتن
to lead captive
اسیر کردن
valve lead
تقدم سوپاپ
sponge lead
سرب اسفنجی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com