Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English
Persian
working load
بار مجاز
working load
بار کاربردی
Search result with all words
safe working load
بارکاری مطمئن
super imposed working load
بار مربوط به بهره برداری از بنا
Other Matches
instead of working
بجای اینکه او کار بکند
I'm working on it.
دارم روش کار میکنم.
working
کار کننده
working mean
میانگین مفروض
working
مشغول کار
working
کارگر طرزکار
working
درست کار میکند
working
استخراج
working
فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working day
روز کار
working circuit
مدار جریان کار
working conditions
شرایط کار
working day
ساعت کار روزانه
working drawing
طرح ونقشه کار
working fluid
سیال عامل
working fluid
سیال متحرک
working lead
بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
working man
کارگر افزارمند
working paper
ورقهء استخدام کارگر
working capacity
فرفیت کار
working capacity
سرمایه جاری
working asset
سرمایه کار
cold working
شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
furnace working
طرزکار کوره
hard working
پرکار
hard working
زحمت کش
i do not feel like working
حال
i do not feel like working
کار کردن ندارم
in working condition
دایر
in working condition
کارکننده
metal working
فلزکاری
working stress
تنش مجاز
working capacity
توانایی کار
under ground working
استخراج زیرزمینی
working angle
زاویه موثر
working asset
سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
cold working
سردکاری
working paper
تعرفهء کار
working plan
نقشه اجرا راهنمای کار
working capital
تنخواه گردان
working parties
گروه کار
working classes
طبقه کارگر
working party
گروه کار
working class
طبقه کارگر
working class
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working capital
مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
working classes
مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
He was working like the devil.
مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
I have been working here for years.
سالهاست دراینجا کار می کنم
I am working here non-stop.
یک بند دارم اینجا کار می کنم
working point
نقطه فشار متوسط
working population
جمعیت شاغل
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working section
قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working set
مجموعه دایر
working set
مجموعه کاری
working storage
حافظه کاری
working storage
انباره کاری
working relationship
رابطهکاریوحرفهای
working capital
سرمایه در گردش
working area
محوطهاستخراج
hot working brass
برنج قابل اهنگری
in good working order
دایر
it is in good working order
خوب کار میکند
it is in good working order
دایر است
hot working steel
فولاد عملیات حرارتی
cold working property
قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
metal working industry
صنعت فلزکاری
working pressure gauge
استخراجدرجهفشار
working lead fluid
سیال متحرک یا عامل
hot working die
ابزار عملیات حرارتی
iron and steel working industry
صنعت اهن و فولاد
The working (middle,upper)class.
طبقه کارگر (متوسط بالا )
Stress reduces an employee's working capacity'
استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
With meager income . I am working all day for a mere pittance .
با چندرغاز تمام روزکار می کنم
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
useful load
بار مفید
over load
اضافه بار
useful load
فرفیت مفید
load and go
بار کنش و اجراء
load and go
بارکنش و اجرا
able to take a load
<adj.>
بار پذیر
to load off
بار اندازی کردن
to load off
خالی کردن
off load
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
load
فشنگ گذاری
load
فشنگ
load
محموله
load
بارگیری کردن
load
بار زدن
load
خشاب
load
بارگیری مهمات
load
بارمهمات هواپیما
load
شارژ کردن
load
فرفیت
load
فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load
کاری که باید انجام شود
load
قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load
انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load
استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
load
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load
برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load
برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load
بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load
فرفیت بارگیری
load
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load
بار کردن
load
فیلم
load
سنگین کردن
load
گرانبارکردن
load
عملکردماشین یا دستگاه
load
عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load
بار فشار
load
بارالکتریکی
load
فشار مسئولیت
load
کوله بار
load
بار
load
گذاشتن
load
بار گیری شدن
load
بارزدن
load
خرج گذاری کردن
load
ذخیره گذاری کردن
load
نیرو
load
بار داشتن
load
بار خارجی
load
بار کردن پر کردن
load
تفنگ یا سلاحی را پرکردن
pay load
فرفیت ترابری
peak load
بار حداکثر
peak load
بار خارجی بیشینه
peak load
حداکثر بار
peak load
بحبوحه مصرف
peak load
بار قلهای
pay load
بارمفید
pay load
فرفیت مفید وسیله نقلیه
application of load
کاربرد بار
pay load
اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
application of load
فرود بار کاربرد نیرو
on load speed
سرعت بار
peak load
بار پیک
permanent load
بار دائمی
permissible load
بار مجاز
reactive load
بار خارجی القایی
radial load
بار عرضی
pulsating load
بار ضربهای
proof load
بار ازمایشی
prescribed load
بار مهمات مجاز
pre load
بار اولیه
pre load
پیش بار
pre load
بار کردن مقدماتی
point load
بار نقطهای
platform load
بار کف دار
platform load
بار سکودار
platform load
بار اماده برای بارریزی هوایی
river load
بار رود
off centre load
بار خارج از مرکز
area load
بار سطحی
auto load
خود بارکن
prescribed load
بار مجاز
maximum load
بار گذاری حداکثر
maximum load
بار حداکثر
lodestaror load
ستاره راهنما راهنما
lodestaror load
ستاره قطبی
load test
ازمایش با بار خارجی
load variation
تغییر بار
load test
ازمون بار گذاری
load variation
نوسان بار
load time
زمان بارکردن
mission load
اماد عملیاتی
mission load
بار مبنای عملیاتی
non reactive load
بار خارجی ناخودالقا
non inductive load
بار خارجی ناخودالقا
nominal load
بار اسمی
nominal load
بار خارجی اسمی
no load voltage
ولتاژ بی باری
no load torque
گشتاور پیچشی بی باری
no load switching
سوئیچینگ بی باری
no load speed
سرعت بی باری
no load loss
تلف یا تلفات بی باری
no load current
جریان بی باری
no load condition
حالت بی باری
travelling load
بار متحرک
load test
ازمایش بار
safe load
بار مجاز
load-bearing
دیوار باربر
wartime load
بار جنگی ناو
wartime load
بار مبنای ناو
variable load
بار متغیر
admissible load
بار پذیرا
admissible load
بار قابل قبول
untimate load
بیشترین نیروئی که هر جزء سازهای بدون شکستن بایدتحمل کند
unitized load
بار بسته بندی شده یا باردست چین شده بار تقسیم بندی شده
unit load
واحد بار
unbalanced load
بار خارجی نامتوازن
ultimate load
بار گسیختگی
type load
نوع مهمات هواپیما
type load
نوع بار مهمات
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com