English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English Persian
wrist watch ساعت مچی
Other Matches
wrist مچ
wrist مچ دست
wrist قسمتی لباس یا دستکش که مچ دست رامی پوشاند
twist of the wrist تردستی
wrist pin انگشتی
wrist strap حلقهمچ
wrist roller مچ بند
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
twist of the wrist استادی
wrist pin گژن پین
wrist wrestling مچ اندازی
wrist pin پینی که در موتور رادیال دسته پیستون را به شاتون اصلی متصل میکند
wrist wrestling مسابقه نیروی بازو
wrist-length glove دستکشمچ
ankle/wrist weight کمربندلاغری
ulnar flexor of wrist زندزبرینعضلهتاکنندهمچ
ulnar extensor of wrist زندزبرینعضلهمچ
short radial extensor of wrist عضلهشعاعیکوتاهمچ
long radial extensor of wrist عضلهیمنبسطبلندشعاعیمچ
keep watch کشیک کشیدن
keep watch پاییدن
i was on the watch for it مراقب ان بودم
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
By my watch it's five to nine. طبق ساعت [مچی] من ساعت پنج دقیقه به نه است.
first watch پاس اول پاس شب
first watch نگهبانی شامگاه
watch موافب بودن
to watch over موافبت کردن
to watch over توجه کردن
to keep watch مراقب بودن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
to keep watch پاس داشتن
watch out موافب
watch out مراقب بودن
watch it <idiom> مراقب باش
Look at the watch. نگاه کنید به ساعت [مچی] ببینید ساعت چند است.
watch ساعت
by my watch ساعت من
watch مراقبت کردن
watch بر کسی نظارت کردن
watch نگهبان
watch پاسداری کردن
to watch نگاه کردن
watch پاسدار
watch پاس
watch guard : syn
watch نگهبانی
watch نگهبانی دادن
watch مراقبت کردن موافبت کردن
watch ساعت جیبی و مچی
watch مدت کشیک
watch پاسداری کشیک
d. of a watch فرافت یا تردی ساعت
watch پاییدن
watch دیدبان
by my watch مطابق ساعت من
watch پاس نگهبانی
watch tower برج مراقبت
watch tower برج دیدبانی
watch man پاسبان مراقب
watch one's time مراقب فرصت بودن
watch one's time گوش بزنگ بودن
watch tower دیدگاه
digital watch ساعتکامپیوتری
watch test ازمون ساعت
watch pocket جیب ساعتی
analogue watch ساعتعقربهای
watch pocket جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
mechanical watch بیلمکانیکی
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
pocket watch ساعت جیبی
pretty to look at [to watch] زیبا [خوشگل] برای نگاه کردن
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
Face of the watch . صفحه ساعت
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
watch/mind one's P's and Q's <idiom> مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
I've got to watch what I eat. من باید مواظب به آنچه می خورم باشم. [که چاق نشوم]
to watch children مواظب بچه ها بودن
to watch the clock [با بیحوصلگی] دائما به ساعت نگاه کردن
anchor watch نگهبان لنگر
lever watch سود مکانیکی اهرم دستگاه اهرمی
listening watch پست به گوش رادیویی نگهبانی به گوش
maintain watch به گوش بودن دائم
maintain watch مراقبت دایمی از پیام یک فرستنده رادیویی
middle watch نگهبانی نیمه شب
morning watch پاس صبحگاهی
night watch پاس شب
night watch پاسبان شب گزمه
watch officer افسر نگهبان
listening watch مراقبت به گوش
officer of the watch افسر نگهبان
port watch نگهبان بندر
port watch پست نگهبانی بندر
lever watch کارراهرم
lever watch اهرم
anchor watch لنگربان
anchor watch گروه نگهبانی لنگر نگهبان لنگر
capped watch ساعت شکاری
watch maker ساعت ساز
wristlet watch ساعت مچی
death watch پاسبان مرده
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
first dog watch نگهبانی اول
forenoon watch پاس قبل از فهر
if you don't watch it اگرملتفت نباشید
if you don't watch it اگر احتیاط نکنید
lever watch شیوه بکار بردن
second dog watch پاس غروب
watch man مستحفظ
to keep watch and ward پاسداری کردن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
watch and ward حق نگهبانی روزانه و شبانه
watch bill لوحه نگهبانی ناو
watch case قاب ساعت
watch dog سگ نگهبان
watch fire اتشی که پاسدار یا نگهبان روشن میکند
watch ful موافب
watch ful مراقب
watch glass شیشه ساعت
watch glss شیشه ساعت
watch guard زنجیر یا طنابی که برای نگهداشتن و پاییدن کسی بکارمیبرند
watch key کلید ساعت
watch man نگهبان
to keep watch and ward حفافت یادفاع کردن
watch dog ناو نگهبان ناوگان
the third watch of the night پاس سوم شب
stop watch ساعت وقت گذاری
that watch is a good t. k ان ساعت خوب کارمیکند
set the watch تنظیم نگهبانی
the watch is warranted خوبی ساعت
the watch is warranted ضمانت شده است
to carry a watch ساعت همراه داشتن
to carry a watch ساعت دربغل گذاشتن
second dog watch نگهبانی دوم
ticker [colloquial] [watch] ساعت
ticker [colloquial] [watch] زمان
To be all eyes. To watch like a hawk. چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
cold iron watch پاس موتورخانه کشتی
My watch is fast (gaining). ساعتم جلو می افتد
Could you watch my bag [for me] until I get back? آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
cold iron watch پاس ایمنی
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
death-watch beetle موریانه
You have to watch your diet more [carefully] and get more exercise. شما باید بیشتر به تغذیه خود توجه و بیشتر ورزش بکنید.
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
Dont forget to wind up your watch . یادت نرود ساعتت راکوک کنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com