Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
ye living and the dead
زندگان و مردگان
Other Matches
living
جاندار
living
جاودانی
living
حی درقیدحیات
living
زنده
living
وسیله گذران معیشت
living
معاش
living
زندگی
d. living
زندگی باناز نعمت
ever living
بی مرگ لایموت
ever living
جاودانی جاودان
ever living
غیرفانی
To be living off someone.
سربا رکسی بودن
For all we know he may be living .
از کجامعلوم که زند ؟ نباشد
living end
<idiom>
عالی
to scramble for a living
خون عرق ریختن تا نان خود را در بیاورد
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
living death
مرگ تدریجی
standard of living
معیار زندگی
standards of living
سطح زندگی
standards of living
استاندارد زندگی
standards of living
معیار زندگی
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
To be in the land of the living .
درقید حیات بودن
living creatuse
جاندار
living environment
جانداران محیط زیوندگان- پرمون
living environment
محیط زنده
living death
زندگی شبیه مرگ
living death
زندگی مرگبار
living creatuse
حیوان
living expenses
هزینه زندگی
living cost
هزینه زندگی
living chess
شطرنج با مهرههای جاندار
living area
منطقه زندگی
living standard
سطح زندگی
living organisms
موجودات زنده
living picture
پرده نقاشی
living picture
نمایش یاتصویر برجسته
free living
خوش گذران
living standards
استانداردزندگی
free living
عیاش
free living
تسلیم هوای نفس
within living memory
به یاد دارند
within living memory
تا انجا که مردمان زنده
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
to scramble for a living
تقلای معاش کردن
free living
بی بند وبار
living polymer
بسپار زنده
level of living
سطح زندگی
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
سطح زندگی
living soil
خاک زنده
living wage
مزد امرارمعاش
living wage
مزد معیشت
living wage
مزدکافی برای امرار معاش
living corpse
مرده متحرک
living room
اتاق نشیمن
living room
سالن نشیمن
living room
اطاق نشیمن
living rooms
اتاق نشیمن
cost of living
خرجی
cost of living
نفقه
cost of living
هزینه زندگی
living rooms
اطاق نشیمن
living rooms
سالن نشیمن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
to scare the living daylights out of somebody
کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
he makes a living with hispen
بانویسندگی گذران میکند
Do you call this living ? Some life !
این هم شد زندگه ؟
He is stI'll alive (living).
هنوززنده است
cost of living index
شاخص هزینه زندگی
Elephant in the living room
فیل در اتاق نشیمن
living from hand to mouth
<idiom>
دستش به دهانش می رسد
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
The living languages of the world.
زبانهای زند ؟ دنیا
We are living in the age of mass communication.
ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
dead
مرده
from the dead
ازمیان مردگان
dead
مهجور
dead
بی حس
dead against
درست مقابل
dead
منسوخ کهنه
dead
متوفی
dead as a d.
بکلی مرده
dead
گوی بولینگ ضعیف
dead
ساکن
dead
مات
dead
بی پتانسیل
dead
توپ کم جان
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead
کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead
دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead
آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead
[چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
dead
مسکوت
dead even
دقیقا برابر
dead even
کاملا مساوی
dead and gone
<idiom>
هفت کفن پوسانده
dead stock
موجودی بی ارزش و غیرقابل فروش
dead time
زمان گمگشته
dead type
حروف پخش کردن
dead type
حروف پخشی
dead storage
انبار وسایط نقلیه و تجهیزات
playing dead
مرده نمایی
dead time
زمان بدون استفاده زمانی که در ان ازراندمان دستگاه استفاده نمیشود
dead storage
مانداب
dead time
زمان مرده
dead storage
حجم مرده
dead space
فضای راکد
dead storage
گنجایش مرده
dead valley
خشکرود
dead volume
حجم مرده
dead time
وقت تلف شده
dead spot
نقطه خنثی
dead spot
منطقه ساکت
dead stock
کالای بدون خریدان
dead stock
کالای بنجل
dead stock
موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
dead space
زاویه بیروح فضای کور
dead space
ناحیه کور
the dead of winter
چله زمستان
dead space
فضای مرده
dead zone
زاویه بیروح
half dead
نیم جان
dead wire
سیم بی برق
dead water
مانداب
dead soils
خاکهای مرده
it is not true that he is dead
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
The battery is dead.
باتری خالی شده است.
dead on arrival
مرحوم هنگام ورود
[بیماری در آمبولانس]
Be a dead ringer for someone
<idiom>
شباهت زیاد دو نفر
to be dead asleep
در خواب عمیق بودن
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
dead wool
پشم مرده
[که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
to be dead keen
[on]
واقعا مشتاق بودن
[به]
dead-house
مرده شوی خانه
dead-light
پنجره ثابت
to cut somebody dead
<idiom>
به کسی عمدا بی محلی کردن
[اصطلاح روزمره]
dead weights
وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
Speak well of the dead .
<proverb>
پشت سر مرده بد نگو.
the quick and the dead
زندگان ومردگان
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
to f. a dead horse
اب درهاون کوبیدن
dead bolt
زبانهگوی
dead duck
آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
Never!over my dead body .
صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
He is not dead by any chance , is he ?
نکند مرده باشد ؟
dead ahead
<idiom>
درست درپشت ،قبل
dead as a doornail
<idiom>
کاملا مرده
dead center
<idiom>
کاملا وسط
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
dead end
<idiom>
به آخرخط رسیدن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
dead to the world
<idiom>
زود به خواب رفتن
Drop dead
<idiom>
کم کردن مزاحمت
over one's dead body
<idiom>
هرگز
The battery is dead.
باتری تمام شده است.
dead alive
کسل کننده
dead letter
قانون منسوخ
dead in the water
متوقف در اب
dead in the water
متوقف در دریا
dead house
جنازهای
dead house
مردهای
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours
ساعات خاموشی در شب
dead hedge
پرچین گیاهان خشک
dead hearted
بی عاطفه
dead hearted
سنگدل
dead halt
توقف مطلق
dead group
زمین بیروح
dead group
زاویه بیروح
dead letter
نامه غیر قابل توزیع
dead light
روزنهای که اطاق کشتی راازطوفان حفظ میکند
dead line
خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
dead air
هوای راکد
dead ahead
درست سینه
dead ahead
درست درسمت سینه ناو
dead ahead
درست در سینه ناو
dead load
بار دائم
dead load
بارمرده
dead knot
گرهای که با عضوهای اطراف خود اتصال نداشته باشد
dead load
همیشه بار
dead load
بار ساکن
dead load
بار مرده
dead load
بار ازمایشی
dead load
وزن ثابت و متعلقات ان
dead load
شاسی اتومبیل
dead load
پایه پل
dead ground
زمین واقع در زاویه بیروح
dead ground
اتصال به زمین کشنده
dead weight
خودوزن
dead weight
ویژه وزن
dead weight
وزن بی اوار
dead weight
وزن خشکه
dead heats
مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com