English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (8 milliseconds)
English Persian
young days جوانی
Other Matches
He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl . گلویش پیش دخترک گیر کرده
Those were the days . Good old days . یاد آنروزها بخیر
young جوان
young and old پیر و جوان
with young حامله
with young ابستن
Young and old. کوچک وبزرگ (همه و همگی )
young تازه
young نوین
young نوباوه نورسته
young برنا
to die young جوان مردن
young smith پسر مستراسمیت
young population جمعیت جوان
young persons نوجوان
young persons جوان
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
young ice یخ نازک
young ice یخ تازه بسته
young smith اسمیت جوان
young turk افسر جوان افراطی
He is not young anymore. او [مرد] دیگر جوان ن [یست] .
young people جوانان
young man دوستپسر
young lady دوستدختر
young's modulus مدول یانگ
young's modulus مدول الاستیسیته
young's modulus ضریب یانگ
the night is yet young تازه سرشب است
young helmholtz theory نظریه یانگ- هلمهولتس
have an old head on young shoulders <idiom> جوان ولی عقل بزرگترها را داشتن
The night is stI'll young. تازه اول شب است
pope young round مسابقه غیررسمی با 6 تیر ازمسافتهای 02 تا 08 متری با تیر و کمان
Spare when you are young, and spend when you are old. <proverb> در جوانى پس انداز کن تا در پیرى خرج کنى (براى دگر روز چیزى بنه).
Your sister is very young for her age . خواهرت ماشاالله خوب مانده
She doesnt like that young man. از آن جوان خوشش نمی آید
young saints Šold devils جوانان دین دار گاهی چون پابسن گذارند بی دین می شوند
To sThe night is stI'll young . تازه سرشب است
There is no fault in young men having desires. <proverb> آرزو به جوانان عیب نیست .
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
The blow made me giddy young girl . دختر گیج وسر بهوایی است
In the nature of things, young people often rebel against their parents. طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
these days <adv.> در این روزگار
these days <adv.> این روز ها
It took us four days to get there . چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
Every three days . سه روز درمیان
Two more days to go before (until). . . دوروز مانده تا ...
these days <adv.> امروزه
One of these days . همین روزها
I've been here for five days. پنج روزه که من اینجا هستم.
a few days چند روزی
an a days یک روز در میان
nine days wonder چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
one of these days دراینده نزدیک
in the next few days درهمین چند روزه
two days d دو روز معطلی
two days d دو روز درنگ
days یوم
in these latter days در این روزگاراخر
days روز
the days of old روزگار پیشین
the a of days خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days خدای ازلی
one or two days یکی دو روز
in the days of درایام
in the days of در روزگار
his days عمرش نزدیک است به پایان برسد
every three days سه روزیکبار
appointed days تاریخ ها
I will be staying a few days من میخواهم یک هفته بمانم.
I will be staying a few days من میخواهم چند روزی بمانم.
appointed days قرار های ملاقات
somebody's days are numbered <idiom> از کار اخراج شدن کسی
His days are numbered. <idiom> زمان فوت کردنش نزدیک است.
somebody's days are numbered <idiom> فوت کردن کسی
appointed days وعده های ملاقات
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
days on end چند روز متوالی
today of all days از همه روزها امروز [باید باشد]
within three days of demand در طی سه روز پس از تقاضا
today of all days مخصوصا امروز
somebody's days are numbered <idiom> نومید بودن کسی در موقعیتی
running days ایام هفته
Midsummer's Days جشن 42 ژوئن
One hardly ever sees him these days. اینروزها کم پیداست
pay-days روز پرداخت حقوق
flag days روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
ask for days grace دو روز مهلت خواستن
days of grace مهلت اضافی
days of grace ایام مهلت
dog days ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
dog days چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
to end one's days مردن
ember days روزهای روزه ودعا
gang days روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
i stayed there for days سه روز انجا ماندم
man days نفر در روز
settling days روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
salad days ایام جوانی وبی تجربگی
It was customary in the old days that. . . درگذشته رسم بر این بود که ...
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
Midsummer Days جشن 42 ژوئن
To be counting the days . روز شماری کردن
The days are getting shorter now . روزها دارند کوتاه می شوند
I want to take a couple of days off . یک ردوروز مرخصی می خواهم
She has known better days in her youth . معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
Things are going well for me these days . وضع من این روزها میزان است
Their birthdays are four days apart. روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
During the past few days. طی چند روز گذشته
to sighfor lost days افسوس روزهای تلف شده راخوردن
the days of woman's state of discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
His departure has been postponed for two days. حرکت او [مرد] دو روز به تاخیر افتاد.
days sight draft برات دیداری 06 روزه
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
I don't socialize much these days. این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
In times past . In olden days . درروزگاران قدیم
Cash is in short supply these days . از حقوق ماهانه ام کم کنید
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
My shoes stretched after wearing them for a couple of days . پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back. بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com