Total search result: 201 (24 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
affront |
آشکارا توهین کردن |
|
|
Other Matches |
|
straight out <idiom> |
آشکارا |
flat-out <idiom> |
آشکارا |
say one's piece <idiom> |
آشکارا نظر خودرا گفتن |
They are openly seeking his being sacked. |
آنها آشکارا به دنبال اخراج شدن او هستند. |
insulted |
توهین کردن به |
libelling |
توهین کردن به |
to give offences to |
توهین کردن |
libeling |
توهین کردن به |
bespatter |
توهین کردن |
insult |
توهین کردن به |
libel |
توهین کردن به |
libels |
توهین کردن به |
libeled |
توهین کردن به |
libelled |
توهین کردن به |
affronts |
اشکارا توهین کردن |
insult |
دشنام توهین کردن |
insulted |
دشنام توهین کردن |
wite |
توهین سرزنش کردن |
affronting |
اشکارا توهین کردن |
viyuperate |
توهین کردن سرزنش کردن |
insulted |
توهین |
indignity |
توهین |
indignities |
توهین |
libeled |
توهین |
disgrace |
توهین |
libel |
توهین |
insult |
توهین |
disgraced |
توهین |
flouted |
توهین |
flouting |
توهین |
aspersion |
توهین |
flout |
توهین |
offense,etc |
توهین |
snash |
توهین |
disgraces |
توهین |
flouts |
توهین |
libelled |
توهین |
offence |
توهین |
insultation |
توهین |
contumely |
توهین |
vituperation |
توهین |
libelling |
توهین |
offenses |
توهین |
defamation |
توهین |
libels |
توهین |
libeling |
توهین |
blasphemy |
توهین به مقدسات |
blasphemies |
توهین به مقدسات |
defamatory |
توهین امیز |
insulting |
توهین امیز |
humiliatory |
توهین امیز |
offense |
اهانت توهین |
aspersive |
توهین امیز |
humiliating |
توهین امیز |
disgracing |
توهین امیز |
insolence |
توهین غرور |
humiliatingly |
توهین امیز |
offence |
اهانت توهین |
offenses |
اهانت توهین |
no offences was meant |
توهین نبود |
sacrilege |
توهین به مقدسات |
insultingly |
توهین کنان |
disparagement |
توهین بی اعتباری |
defamer |
توهین کننده |
affrontive |
توهین امیز |
affronter |
توهین کننده |
fay |
شوخی توهین امیزکردن |
abusive |
بدزبان توهین امیز |
an unwarranted insult |
توهین ناروایا بی جهت |
pratfall |
امر توهین امیز |
No harm meant! |
نمی خواهم توهین کنم! |
No offence! |
نمی خواهم توهین کنم! |
contempt of court |
توهین به دادگاه [جرم جنایی] |
contempt [criminal offence] |
توهین به دادگاه [جرم جنایی] |
self abuse |
استمناء با دست توهین بنفس |
that insult |
این توهین اوراسخت ازرده کرد |
sanshifter |
واژه توهین امیز برای نفردونده جلویی |
purging a contempt of court |
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه |
libel |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
libeled |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
libels |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
libelled |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
libelling |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
libeling |
هجو نامه یا توهین نامه افترا |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |