English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
Other Matches
agent مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
agents مجموعهای از دستورات یا اعمال که خودکار روی یک داده یا فایل مشخص اعمال می شوند
contructive larcency مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
ring up <idiom> اضافه کردن آمار پولی
brain washing مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
stat [on something] آمار [مربوط به چیزی] [اصطلاح روزمره]
These statistics speak for themselves. این آمار به هیچ توضیحی نیاز ندارد.
erasable قطعه حافظه فقط خواندنی که توسط ولتاژ اعمال شده به سوزن نوشتن آن برنامه ریزی است و داده بهاین سوزن نوشتن اعمال میشود وتوسعه اشعه مافوق بنفش پاک میشود
primitive پیشین
one-time پیشین
antecedents پیشین
ci devant پیشین
previous پیشین
anterior پیشین
antecedent پیشین
ventral پیشین
pristine پیشین
fore پیشین
primeval پیشین
apriori پیشین
langsyne در روزگار پیشین
prior پیشین جلوی
the old ways رسمهای پیشین
primogenitors نیاکان پیشین
the magi of old مجوسیان پیشین
the days of old روزگار پیشین
telencephalon مغز پیشین
protext عبارت پیشین
cerebrum مغز پیشین
past master استاد پیشین
antecendent phenomenon پدیده پیشین
early poets شعرای پیشین
cerebrums مغز پیشین
foretime روزگار پیشین
olden پیشین سابق
past masters استاد پیشین
incisor دندان پیشین
incisive tooth دندان پیشین
instatu quo بحالت پیشین
cerebra مغز پیشین
former قالب گیر پیشین
incisive دندان پیشین ثنایا
old boy دانش آموز پیشین
orbital frontal cortex قشر پیشین حدقهای
paleocrystic یخ بسته از زمانهای پیشین
old boys دانش آموز پیشین
Dahomey نام پیشین کشور بنین
to rest on ones laurels بجایزههای پیشین خودخرسند بودن
to run the f. جاده پیشین رادوباره رفتن
constable of france فرمانده کل قوادرغیاب پادشاهان پیشین فرانسه
og الفبای پیشین و ایرلندی که 02 حرف داشت
prestation خدمتی که درزمان پیشین دربرابرمالیات انجام می دادند
hit موفقیت
prosperity موفقیت
good speed موفقیت
hitting موفقیت
achievements موفقیت
achievement موفقیت
success موفقیت
hits موفقیت
successes موفقیت
sanhedrim سهندرین :دادگاه وشورای عالی بنی اسرائیل دراورشلیم درزمانهای پیشین
hits اصابت موفقیت
failures عدم موفقیت
averaging میانگین موفقیت
failure عدم موفقیت
achievable موفقیت پذیر
abortiveness عدم موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
averages میانگین موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
averaged میانگین موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
average میانگین موفقیت
hit اصابت موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
grand slams موفقیت کامل
hitting اصابت موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
unsuccess عدم موفقیت
grand slam موفقیت کامل
top flight بالاترین موفقیت
success ratio بهر موفقیت
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
connect حرکت موفقیت امیز
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
ten strike امر موفقیت امیز
achieves موفقیت در انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
oddson محتمل به بردیا موفقیت
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
achieve کسب موفقیت کردن
connects حرکت موفقیت امیز
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
exertions اعمال
exertion اعمال
acts اعمال
exercising اعمال
exercising a right اعمال حق
application اعمال
exercised اعمال
applications اعمال
doings اعمال
exercises اعمال
undertakings اعمال
exercise اعمال
workable قابل اعمال
applies اعمال کردن
apply اعمال کردن
applying اعمال کردن
the galleys اعمال شاقه
impressment اعمال زور
exertion اعمال زور
preventative actions اعمال بازدارنده
showing partial views اعمال نظر
applicative اعمال کردنی
applicator اعمال کننده
willable قابل اعمال
exertions اعمال زور
to have the pull of اعمال نفوذکردن بر
peonage اعمال شاقه
hard labor اعمال شاقه
applicatory اعمال شدنی
applier اعمال کننده
strong arm اعمال زورکردن
exerted اعمال کردن
exerting اعمال کردن
takeover اعمال کنترل
exert اعمال کردن
takeovers اعمال کنترل
lobbying اعمال نفوذ
exerts اعمال کردن
imposes اعمال نفوذکردن
impose اعمال نفوذکردن
strong-arm اعمال زورکردن
hard labour اعمال شاقه
labourhardl اعمال شاقه
exercising force اعمال زور
galleys اعمال شاقه
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
use one's influence اعمال نفوذ کردن
showing partial views اعمال نظر کردن
embraceor اعمال نفوذ کننده
to use one's influence upon اعمال نفوذ کردن بر
non serverign acts اعمال تصدی دولت
copy protection جلوگیری از اعمال کپی
unfair trade practice اعمال تجاری نادرست
imprisonment with hard labour حبس با اعمال شاقه
penal servitude حبس با اعمال شاقه
alteration تغییر اعمال شده
house keeping operation اعمال خانه داری
To bring pressure to bear . To exert pressure . اعمال فشار کردن
governance اعمال قوه اختیارداری
To use force(violence) اعمال زور کردن
undue influence اعمال نفوذ ناروا
intervention عمل اعمال تغییر در سیستم
modification تغییر اعمال شده به چیزی
encode اعمال قوانین کد به برنامه یا داده
encodes اعمال قوانین کد به برنامه یا داده
interventions عمل اعمال تغییر در سیستم
confidential است نه اعمال تصدی موجودباشد
jar اعمال شوک شدید به یک وسیله
squeeze [آبگیری از فرش با اعمال فشار]
imposed deformation تغییر شکل اعمال شده
capitalization اعمال سیستم سرمایه داری
put on اعمال کردن بکار گماردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com